رخدادهاوانکشافات مختلف درعرصه های سیاسی،اقتصادی وفعالیتهای گروه های حزبی رفیق،بعدافشاگری های حق وناحق درمورد شخصیتهای بزرگ دیروز که تعدادی با چنگ ودندان برای بقادرمناصبی که خود عامل بربادی وتداوم آن فعالیتهاگردیده اند،وآخرین تلاش وحدت خواهانه را ناکام ساختند،هرحزبی ی باوجدان را وامیدارد که خود،وحدت حزب وتشکیل حزب بررگ ووطن شمولی راکه تابع افکارقومی،زبانی وسمتی نباشد،ازگرو اربابان سیاسی نجات دهند.درغیرآن تن به قبولی این شرایط رقتبار بدهند وتا ختم زندگی رنج بکشند وبکشیم.
۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه
چهل وپنجمین سالگرد حزب دموکراتیک خلق افغانستان ،برهمهء همرزمان مبارکباد!
17:30 pm 31/12/2009
یادداشت گردانندهء فریاد وحدت ،آزادی وعدالت:
رفقا وهمرزمان عزیز!
چند لحظه قبل خبری دریافت کردیم که رفقا: نورالحق علومی وشیرمحمد بزرگر ،روءسای احزاب نهضت فراگیر دموکراسی وترقی وحزب متحد ملی افغانستان ، این دوبدنهً مهم ،قابل محاسبه ومتعلق به حزب مشترک مان، قبل از ورود ما به 45 مین سالگرد تاءسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان، قبل از آغازمراسم شادی وسرور کشورهای مختلف جهان به مناسبت سال نو عیسیایی، به تحقق بخشی از آرزوهای دیرینهء رفقا مبنی بر وحدت این دوحزب، جامهء عمل پوشانیدند واسناد طرزالعمل ادغام تشکیلاتی را بعد مهر وامضای کمیسیونهای وحدت، امضا ونشانی کردند. ،
ما، این اقدام رفقا را گام مهمی در راه وحدت مجدد احزاب ، جزائر وحلقات حزبی مان دانسته ودرضمن استقبال جدی وگرم ازاین انکشاف مهم، خواهان آن هستیم که با سینهء فراخ واحساس مسوولیت جدی سیاسی وحزبی ، تلاش ها درجهتی متمرکز گردند که به درجهء اول : این گام مهم از سطح به عمق انتقال ومشارکت همه گانی برای پیروزی نهایی وکم عیب تروحدت مجدد، مساعد شود.
دوم :آنکه وظیفهء اخلاقی همهء ما، خاصتا ء مسوولین این دوحزب برادر است که بایدهیچ حلقه وسازمان خورد وبزرگ وحتی شخصیت های مستقل وجدا مانده از تمام گروه ها وحلقات رفیق، تحت هر نام وعنوانی که باشد ویا شکل بگیرد، نباید از دائرهء مذاکرات وگفتگوهای سازنده ء وحدت طلبانهء موجود دور بمانند.
ما، درحالیکه سال نو بهتری را به خاطر شنیدن این خبر مسرت آور حزبی وتاءثیر گذار درروند مبارزهء مشترک مان، آغاز میکنیم وسالگرد حزب مان را با امیدواری خوب درراه وحدت مجدد رفقا، گرامی میداریم وتجلیل میکنیم، امیدوایم که همه وحدت طلبان وکلیه شخصیت های موءثر دراین پروسه ، هرکدام احساس مسوولیت کنند واین وحدت را همه گیر وعملی تر سازند وزمینه را برای ایجاد حزبی بزرگ ، سراسری ، وطن پرست وعدالتخواهی مساعد سازند که سالها درآن استقامت رزمیده ایم وتلفات نامحدود داده ایم.
باردیگر ،این توافق را به همه رفقا ، صمیمانه تبریک میگوئیم.
رفقای عزیز !
بیائید ، به نیروی بزرگ ، اثر گذار ، تغییر دهنده ، همیشه حاضر درصحنه ، بازدارندهء هر نوع تجاوز وخیانت وتحقق دهندهً آرمانهای شریفانهء کلیه زحمتکشان صلحخواه ومحتاج ساخته شدهءوطن،به عادی ترین وسائل زنده گی، مبدل گردیم وپرچم آزادی ،دموکراسی وعدالت اجتماعی را باردیگر برافراشته سازیم.
سال نوتان مبارک باد!
امیداست اقدامات اخیر وحدت طلبانه به ثمر برسد وزمینه ساز وحدت وسیع تر دربین تمام گروه ها وشخصیت های رفیق تاکنون جدا ازهم گردد ونیروی قوتمند وهدفمندی را باهم متحد ویک پارچه سازد ،
رفیق ببرک کارمل ،دوسال قبل از جاودانه شدن در حیرتان
رهبران حزب درحال حمل جنازهء خونین یکی از کلیدی ترین شخصیت های حزب وجنبش وطنپرستانهء افغانستان، اکبر شهدای حزب ،رفیق میر اکبر خیبر
قساوت وبیرحمی ایکه درمورد داکتر صاحب نجیب وبرادر شان از طرف مشتی مزدور ونوکران اجنبی بکار برده شد ،هرگز قابل بخشش نیست.روح بزرگ داکتر نجیب الله (شهیدبزرگ وطن) ،برادرشهید شان وده ها هزار شهید گم نام مان را شاد میخواهیم. !
باید دست به دست هم بدهیم وبرزخمهای خونین حزب مشترک مان که ناشی از شهادت ومرگ بهترین فرزندان وبزرگان خانواده واشتعال جنگ وبی اتفاقی دربین بقیهء فامیل بزرگ ما به وجود آمده است ، ازطریق بازگشت به صمیمیتها ویکدلیهای صادقانه، مرهم بگذاریم وبیشترازین، منتظررسیدن نوش داروی (بعد مرگ سهراب) ننشینیم. !!
رفقای عزیز !
اجازه دهید به مناسبت 45 مین سال تاءسیس حزب ما، حزبی که برای هریک از فرزندان واقعی اش ، درس تقوا ، اندیشیدن سالم ، احساس مسوولیت ملی ، انساندوستی وخدمتگذاری به خلق های زحمت کش وطن وجهان وضرورت مبارزه دربرابرغارتگران ونیروهای ارتجاعی داخلی وخارجی را به دفاع ازعزت وکرامت انسا ن و مبارزه وفداکاری به خاطر تاءمین تساوی حقوق اقتصادی، سیاسی واجتماعی برای همه ًاقوام وملتها درسطح ملی و جهانی راآموزش داد وهرکدام مارا درجامعه مطرح ساخت، درشرایطی به مبارزین واقعی وصادق خواهان نجات وطن وطبقات واقشار زحمتکش وتباه شدهء افغانستان از بحران های عمیق وگوناگون موجود ، تبریک بگوییم ، که خود این حزب را فرزندان ناخلف وجفاکارش به ده ها پارچه وگروهک تقسیم وتره که کرده وازطرف تعدادی به شمول آنانی که خودرا مفتخر بدان می دانستند که درروز تهداب گذاری آن حزب حاضربودند و تا همین چند سال قبل، آن حضور سیاسی ورزمی را که اکنون باید به آن (حضور فزیکی محض) قیمت داد ، مایهء سربلندی خود تلقی میکردند ، هنوز طرف حمله قرار دارد وضربه می بیند.
اکنون سالهاست که آن حزب ،نه سالگردی دارد ونه مدعیان وراثت آن حزب درفکرزنده نگه داشتن نام وافتخارات آن هستند. این درحالیست که تعدادی ازفرزندان واقعی آن حزب که بعد سپری شدن این همه سالهای دشواروطولانی مبارزه ،تاهنوز(صفوف) نامیده میشوند ونه تنها به سان بعضی ازبنیادگذاران ،هیچ علاقه مندی ومنفعتی برای کوبیدن آخرین میخها برتابوت حزب شان ندارند ،بلکه میخواهند شکوه وافتخارات واقعی حزب شان راارج گذاشته وآرمان های شریفانهء آنرا درشرایط جدید مبارزه زنده وادامه دهند ، باحیل مختلف ازطرف تمامیت خواهان همیشه غیر مسوول وشبکه های تاحال فعال شان مجال داده نمی شوند که پرچم افتاده برخاک یاءس وناامیدی را باردیگر بردوش گیرند وتحول جدیدی را درمبارزات مشترک وطن پرستانه به وجود آورند.این فعالیت ها ونیات غیر سالم برای آن تا حال موءثر واقع نگردیده است که کادرها وصفوف مجرب کنونی حزب، خودداخل میدان مبارزه وتجدید ساختمان حزب مشترک مان نگردیده وهنوز چشم به انتظار لطف(!) ویا قدم گذاری کسانی نشسته اند که دیگر نه توان حرکت ونه قصد جنبیدن را دراین عرصه ء پرازدشواریها ودردسرهای سیاسی وشخصی را دارند.
باید به صورت صریح بیان گردد ، تا وقتی که پایه های اصلی حزب دیروز یعنی مجموع ویا اکثرکادرهای علاقه مند تداوم مبارزهء مشترک وخواهان برگشت به وطن برای بر افراشته ساختن مجدد پرچم مبارزه ازطریق وحدت همرزمان واتحاد همهء وطنپرستان صادق ، به خاطر تامین منافع اکثریت قاطع مردم مظلوم وطن ومبارزهء علمی وعملی علیه کلیه مظاهرظلم ، فساد ،خیانت ومداخلات نیروهای شریر وبنیادگرای مذهبی وسیاسی-نظامی منطقوی وخارجی علیه وطن ما، خود وارد عرصهء تصمیم گیری وحضور دایمی درتمام فعالیتهاییکه با سرنوشت مجموعی رفقا ومردم متعلق است ، نگردند ،هیچ انکشاف ملموس وقابل اطمینانی نصیب ما نخواهد شد.
تجلیل از مناسبتهای حزبی وملی به صورت مشترک، یکی از آن مواردیست که تاکنون بنابر سیطرهء انشعابها ، افتراقها وادامهء جنگ وکشیده گیهای بی مفهوم موجود دربین ما،تاهمین اکنون بسیار کم رنگ ومحدود است واین نقیصه جزء معایب همهء ما میباشد. تجلیل از روز تاءسیس حزب واحد ، یکی از مهمترین مناسبتهای حزبی ما راتشکیل میدهد که باید به آن مبادرت می ورزیدیم وسابقه داران واساسگذاران حزب را دراین روز اگر حاضر میشدند ،حرمت میکردیم.
بنا ء از لحاظ معیار های سیاسی واخلاقی ، بسیار بجا ومنطقی بود که :
اول : 45 مین سال تاءسیس آن حزب فداکار ومیهن پرست را باید شخصیت های باقی ماندهء کنگرهء موءسس ، برای آن تجلیل میکردند وگرامی میداشتند که این درک دربین کادرهای حزبی وسایر نیروهای سیاسی ومردم وطن به وجود می آمد که رفقای (شُکر تاهنوز زنده ء آن کنگره) ، با آگاهی لازم سیاسی وبه طور داوطلبانه درکار کنگره اشتراک کرده بودند وتداوم مبارزه وفعالیتهای سیاسی ودولتی شان بعد تغییرات انقلابی ازطریق آن حزب ، براساس عشق وایمان شان به آرمانها واندیشه های آن حزب ،ازدرون مایهء عقیدتی وسیاسی خود شان ناشی میگردید نه براساس فشار ، تشویق های شخصی ورفاقت بازیها ویا عوامل دیگر .
دوم : پیش کسوتان سیاسی واعضای کمیتهً مرکزی کنگرهً اول که بعدها درسطح بیوروی سیاسی ورهبران حزبی ودولتی ارتقا یافتند، برای آن میباییست که سالگرد این درخت 45 ساله وغرس شده به دستان خودشان را جشن میگرفتند ویا حد اقل یادآوری شایسته یی از آن روزی می کردند که حزبی از بین رنجها ودردهای بیکران زحمتکشان وترقیخواهان وطن قد برافراشت وقرعهء رهبری را به نام ایشان دردل تاریخ تسجیل کرد وآنها را از اشخاص گمنام وطن به رهبران وداعیه داران یک تفکردرسطح ملی وبین المللی تبدیل کرد و ارتقا بخشید .
سوم : همراهان راهپیمایی 45 ساله ، مکلفیت داشتند تا حد اقل دربین خود شان به خاطر یاد آوری آنروز بزرگ وتاریخی ، محفل کوچکی را برپا میکردند ودرمورد ضرورت ملاقات وگفت وشنودهای رفیقانه وسازندهً کاری با هزاران کادرمهاجروگم کرده گان راه به اثربی خاصیت شدن نمک های دیر مانده درتحویلخانه های کوچک فکری، دراین شرایط حساس ملی ، به شور وبحث می پرداختند وتاکنون زنده ماندن را غنیمت دانسته ،هرکدام ما پیش از وداع ابدی با یار واغیار ، َدین ورسالتی را انجام میدادیم که سالها خود مشوق همراهی وجلب دیگران دراین مورد شده بودیم .این را همه باید بدانیم که متاء سفانه برای زانو زدن ( شتر سفید) درعقب دروازه های مان ، چندان وقت طولانی باقی نمانده است.لذا، ازخود باید بپرسیم کهدرصورت فعال بودن وحمایت تز وحدت مجدد رفقا درنبرد وهمراهی بایاران به صورت متحدانه وآنهم به خاطر تحقق اهداف دیرینهء خود ما، چی را ازدست خواهیم داد، واگر درفکر زنده گی وآرمش شخصی بیفتیم، چند
دیگر زنده خواهیم بود.؟
چهارم : از آنجائیکه در روزاول جدی1388 ش، 45 سال تمام از(کنگرهء موءسس حزب یا اول جدی سال 1343) میگذرد، بسیاربجا خواهدبود که این سالگرد ، درقدم اول ازطرف آنانی گرامی داشته شود که بیشتر از 30 سال، آن حزب به حیث مطرح کننده وپایگاه شخصیت سازی ایشان و تختهً خیزش های سیاسی واداری آنها، نقش سخاوتمندانهء خودرا اجراکرد وبه صفت(معلم سیاسی واخلاقی ) همهً رهبران و اعضا، کارهایی را درجهت تعلیم وتربیه وساختن یک نسل فداکار بی بدیل رزمنده گان وطن پرست وبی ترس انجام داد وآن نسل را تقدیم جامعه کرد ، که شاید چنان محصول فکری ورزمندهً باتقوا، درهیچ زمان دیگر میسر نشود .
پنجم : چقدر شکوهمندانه می بود که سالگرد حزب مشترک ما راکه میراث گرانبهای ده ها هزار (شهید ،معلول وبیوه ویتیم وصدها هزار فداشده ء گم نام مردمی) درراه تحقق آرمان های پاک ومشترک مبارزین عدالتخواه وبقایای یک آرمان بزرگ وناتمام نیم قرن مبارزهء مشحون ازقربانی ها ی حماسی به خاک وخون کشیده شده میباشد ، مشترکاء تجلیل میکردیم واین مناسبت را به روزتفاهم مجدد ومصالحهً رفیقانهء خود ما مبدل میساختیم وبا این عمل وحدت طلبانه، باردیگر آتش را درخانه های شیاطین، درخانه های فساد وظلمی که این بدبختیها رابرمردم ،وطن وحزب ما تحمیل کرده اند ،برمی افروختیم .اما، افسوس که خود درآتش مشتعل ساختهء دشمنان ، همچنان میسوزیم ومنتظرمرگ ابدی وفزیکی – سیاسی خودهستیم.
ششم : باتبریک گفتن به مناسبت 45 مین سالگرد حزب به آنانی که ازتعلقات حزبی دیروز خود خجالت نمی کشند ، میخواهم به تعدادی ازرفقای محترم مدافع بعضی شخصیت های کلیدی دیروز وازطریق ایشان به خود آن رفقای محترم این حقیقت را یادآوری کنم که : اکنون 17 سال تمام است که حزب واحد ، جلسات مشترک حزبی ، انتخابات حزبی ، کنگره ویا کنفرانس سراسری ، اساسنامه ها وبرنامه های عمل مشترک وهیچ نوع تشریک مساعی ، ازجمله شرکت درمراسم جشنهای ملی وحتی فاتحه خوانیها وگرامیداشت از رهبران به ابدیت پیوستهء مان ، دربین احزاب وگروه های ساخته شده ازگوشت پارچه های حزب دیروز، وجود ندارد وتا هنوزیکی درسایهء دیگر، به همت وزحمت تعدادی از (چله نشینان سیاسی) به ظاهر بی توقع وغیر مهتم نسبت به قرار گرفتن درراءس احزاب ولی درعمل ، دیوانهء قدرت وعاشق مداخله ومتفرق نگهداشتن رفقا، سنگ می کوبیم وهیچ نیست که برجاه طلبیها وبی تفاوتیهای مان که بمثابهء خندقی دربرابر وحدت مجدد رفقا از طرف دستهای نامریی ومشهود داخلی وخارجی کنده شده است، نقطهء پایان بگذاریم وحداقل (سره را ازناسره) تفکیک کنیم وتلاش های مان را بالای حلقات وشخصیت های دلسوز ، مبارز، خواهان وحدت وعلاقه مند برگشت به وطن متمرکز سازیم .
هفتم : با کل احترام به رفقاییکه هنوزخودرا اعضای برجستهء رهبری حزب دیروزمیدانند ، برای شان یاد آوری میگردد که رفقای محترم: عملکرد درتمام احزاب وتشکل های سیاسی به شمول حلقات مذهبی تقریباء یکسان است وآن اینکه : اولا قاعده ویا صفوف تشکیل ویا بوجود میآیند وبعداء درراءس آنها اشخاصی انتسابی ویا معقول تروقابل قبول نر به شکل انتخابی ، مکلفیت رهبری ویا ریاست پیدا میکنند . اما ،دراین مورد فقط دربین رفقای حزب دیروزما ازاین قاعده پیروی نمیگردد. کجای این ادعا میتواند منطقی باشد که حزبی که 17 سال است ازطرف حلقهء رهبری آن منحل گردیده و وجود خارجی ندارد وبه ده ها گروه وپارچه آن را تقسیم کرده اند، حلقهء رهبران آن حزب دست ناخورده باقی مانده ونه تنها ادعای آن را داشته باشند که پیشکسوت ورهبرند،بلکه اجازه نیز ندهند که اشخاص دیگری همان حزبی را متحد سازند که اکنون بدترین روزگار سیاسی وتشکیلاتی خودرا طی میکند وآنهارهبران همین توته وپارچه های سیاسی اند .لذا، اگر به خاطر رنجهای بیکران خلقهای ستمدیدهء وطن، به خاطر تاءمین صلح ، عدالت ، دموکراسی وتساوی حقوق انسانها ونجات وطن از این همه بلایای موجود ،درفکر وحدت مجدد رفقا بر نمی آیند، حداقل به خاطر احراز مقام رهبری مجدد خودشان، بیشترازین در راه وحدت سنگ اندازی نکنند .!!!
هشتم : حرمت گذاری به شخصیت های کلیدی (بزرگان،رهبران وکادرهای) سیاسی ،دولتی ومذهبی، مستقیماء به موضعگیری وطرز دید نهادها ،احزاب وسیستمهای تشکیل دهندهء آنها تعلق دارد .دراحزاب دموکراتیک ، ترقیخواه وعدالت طلب ِ وطنپرست ، مبارزترین ، باتقوا ترین ، فعالترین وفداکارترین رهبران وفعالین شانرا حرمت میکنند وطرف حمایت قرارمی دهند .درحزب ما نیزچنین بود ورفقای ما سالهای طولانی رفقای زنده یاد ببرک کارمل و داکترنجیب الله وسائر پیشگامان واقعی حزب ونهضت وطنپرستانهً کشور را به خاطر داشتن ممیزات بزرگ انقلابی ،تقوا ،دانش وفداکاری شان ،حرمت کردند وهنوز احترام می کنند.
درحالیکه،به همه رهبران قبلی باتقوا ،جسور وشایسته احترام فراوان داریم، اکنون به خوبی میدانیم که چسپیدن به رهبران دیروز وفقید ، مشکلات مارا بر طرف نمیکندودرسبک شدن وظائف سنگین سیاسی ما نه تنها نقشی را ادانمیتواند،برعکس شب وروز را درمدح بیموجب وناشی ازحب وبغض بیمورد ویا تخریب آنها سپری کردن ، مارا بیشتر به افتراق وبحران مواجه میسازد وجلوتقارب واتحاد ما را میگییرد.ازین رو، برای تعدادی ازرفقا که اکنون همه فعالیتهای شان را مرتبط به حمایت ورکلام تعدادی از رفقای دارای مقام های کلیدی در سیستم سیاسی واداری قبلی ساخته اند ومیخواهند که فقط درسایهً بزرگان حرکت کنند ، پیشنهاد میگردد که اجازه دهید تا خود این رفقای عزیزآماده گی شان را به طورداوطلبانه برای تداوم مبارزه واشتراک فعال در حرکتهای سیاسی وحزبی ،ابراز نمایند وبرای شکل گیری سیل خروشان رزمنده گان راه سعادت مردم زحمتکش وطن وپوینده گان ورهروان مبارزه به خاطر تحقق وتاءمین آزادی ، صلح، امنییت ، دموکراسی و تساوی حقوق انسانها ،آنها ازتوان ، استعداد و تجارب شان استفاده نمایند. نباید ، تعدادی را به زورواداربه مشارکت درپروسه های بسازیم که میل ویا توان همراهی با آنرا ندارند. درصورت پیش کش نمودن مشکلات شان این رفقا به مانند سابق طرف حرمت ما قرارخواهند داشت.
نهم : بارها باخود میجنگم وبالای خود فریاد برمی آورم که آیا به افراد عادی یی مثل من لازم است که به بزرگان ومعلمین دیروزخود نصیحت کنیم وآنها را برای حمایت از حزبی که خودشان آنرا اساس گذاشته اند ،فرابخوانیم ویا تشویق نماییم.؟ دراین مورد بعد سکوت و تعمق فکری خودهارا ذیحق دانسته میگوییم که بلی ،برای آن حق داریم تا صدای اعتراض خودرا دربرابرخموشی مرگبارسیاسی طولانی وفعالیتهای غیرمفید تشکیلاتی افتراق جویانهً داخل حزبی دودههء اخیر که همه ناشی ازاجرااًت خودسرانه ، سکوت وبی تفاوتی رهبران قدیمی وروءسای جدید احزاب رفیق میباشد ، بلند کنیم وبروحدت رفقا برای بقای سیاسی ومطرح شدن قوتمند در جامعه ،تاکید نماییم .
دهم : رفقای گرامی به خوبی میدانند که فریادها وتلاشهای تبلیغاتی ما ، به مثابهء جنگ حقیقت ، زنده شدن متحدانهء سیاسی ومطرح شدن به طورشایسته درجامعه دربرابرمصلحت جوییهای بی مفهوم ومنفعت پرستیهای شخصی وفرکسیونی ناروامیباشد، که تاهمین اکنون بزرگترین تهدید وخطر برای دوام مبارزه وبقای سیاسی مشترک مان است .لذا، مقاومت وقرارگرفتن درمقابل هرنوع سهل انگاری وفعالیتهای عمدی وحدت ستیزانه،حق هر حزبی بااراده ومعتقد به آرمانهای بزرگ انسانی حزب مشترک ما میباشد ونباید این فعالیتهای سالم را با بیرحمی وبی مروتی طرف تخریب قرار دهند .
یازدهم : متاءسفانه درجوامع عقب مانده حتی انسانهای مظلوم جامعه ازآزادی خود میترسند. به طور مثال : وضع رقتبار زنان افغانستان ودرجهء ظلم ، تبعیض وجفاهایی را که درحق آنها از طرف مستبدین ومرتجعین زن ستیز به کار برده شده است وعملی میگردد، درنظر بگیرید وقضاوت کنید که چرا بخشهای از زنان وطن ما ،خود دربرابر دوربینهای تلویزیون ها ایستاده میشوند ودرمواردی آزادی زنان را به منزلهء ( سوختن گوروایمان شان) ارزیابی میکنند ومیگویند که (حقوق زنان بامردان ) برابر نیست ! . آنها خود وسیله میشوند تا گروه های زن ستیز، این دشمنان آزادی وخوشبختی مجموع جامعه ، شاد ومسرور گردند وبر حقانیت(!)ادعای خود پافشاری نمایند. این مثال درمورد تعدادی ازیاران خوش قلب ما نیزصدق میکند. آنها به این عقیده اند که صحبت درمورد خطاها واشتباهات بزرگان زنده وفقید سیاسی ،گناه است وجرم سیاسی .درحالیکه میدانیم که بزرگان هرحزب ودولتی ، هرگزاشتباه کوچک را مرتکب نمیگردند. درحالیکه نقد سالم شخصیت ها، افکاروعقاید گوناگون دیگرهرگزعبور از ( خط سرخ) تلقی نمیگردد ودرجهان دموکراسی حتی معتقدات مقدس جامعه طرف نقد قرار میگیرد .رفقا، نباید درسیاست،مذهبی گونه فکر کرد.!
میخواهم دراین مورد اضافه نمایم که باکمال تاءسف بعضی ازدوستان ورفقای ما از آزادی وعملکردهای مستقلانهء شان می ترسند ونمیخواهند ویا نمی توانند با پاهای خود شان دراین راه افتخارآفرین مبارزه حرکت نمایند وبالای خود باور واعتماد پیدا کنند. این درحالیست که زنده گی برای هیچ کسی پاینده نیست ونقش ورسالت انسانها از نسلی به نسل دیگر قهراء انتقال میکند . آیا، با حکم قانون وطبیعت همراهی کنیم ویا به خاطر گل روی افراد طرف علاقهء مان دربرابر قوانین طبیعی نیز قرار بگیریم.؟
دوازدهم: یکی از مواردی که لازم نبود تذکر داده می شد ، اما، نسبت ادامه یافتن تعریفها وتمجیدهای اضافی ومدح سرایانه از رهبران بزرگ ومستحق دیروز ودرموردبعضی از رفقای موجود غیر فعال ویافعال منفی ، ناگزیر هستیم که این مساءله را یادآوری نموده وبگوییم که :
رفقای عزیز! آیا شخصیتها( رهبران وکادرها ویا هر منتسب ) به حزب وحاکمیت دیروز را درصورتیکه خود آنها به حزب شان ورهبران شان جفا کردند وهرروزبیشتراز مواضع وآرمانهاییکه به اساس آن خطوط فکری وموقفهای مشترک، به ایشان احترام گذاشته میشد خودرا دورودورترمیسازند ودرپی تخریب دیروزی اند که به قیمت جانها وخونهای بیشماری شکل گرفت ،اگرچه اشتباهات خورد وبزرگ فراوانی نیز داشت ، به حکم فرهنگ سخت جان افغانی، حرمت کنیم و تا (قاف قیامت ) منتظرایشان بنشینیم ویا اینکه خود دست به کار شویم.؟فراموش نباید کرد که اگر کسانی از ما احترام میخواهند ،اولا ء خودآنها به مقامات بالاتر از خود شان وبه حزبی که آنها را شخصیت ساخت ومشهور کرد ،احترام نمایند و آنگاه انتظار عین برخورد را ازسایرین داشته باشند. ما، رهبران را فقط وفقط درروشنی موضعگیری های سالم سیاسی وفعالیت صادقانهً تبلیغاتی ،عقیدتی وتشکیلاتی حزب میشناختیم ومی شناسیم ، درغیر آن ما رفقای دیروز را به حیث همرزمان دیروز وبه صفت هموطنان وطندوست وشریف امروز بسان سایر هموطنان ما احترام میکنیم وکدام مکلفیتی درتطبیق هدایات شخصی- سیاسی شان نداریم.
فرصت را غنیمت شمرده میخواهم متذکر گردم که :
رفقای گرامی!
شما فریادهای مارا نشنیدید ونخواستید تا درمورد انتخابات ریاست جمهوری دربین هم مذاکره میکردید ودرحد امکان احزاب ، گروه ها وشخصیت های رفیق ، درآن مورد برخورد سالم میکردند وموقف واحد را اختیارمینمودید. نتیجهً برخورد های تکروانه برای همه گروها واحزاب (رفیق) معلوم شد، اگرچه درچندین نوشتهء قبل از انتخابات ، من ،ضرب المثل( مشت بسته وهزار دینار) را بکار برده بودم که طرف توجه اولیای امورقرارنگرفت . اکنون حاجت به تبصره نیست ،همه میدانند که ما چه نتائج را به دست آوردیم.(هدف من همه احزاب وگروه های رفیق است که درآن انتخابات مواضع مختلف را اختیار کردند، درحالیکه وظیفه داشتند تا درمورد ضرورت شرکت درانتخابات ریاست جمهوری افغانستان وآنهم در موجودیت این همه نیرهای نظامی واستخباراتی- سیاسی خارجی ودرفضای چند دسته گی واختلافات رفقای حزبی وهواداران مان ، باید جروبحث های سازنده و فکر دقیق میکردند وتصمیم شایسته میگرفتند، که نکردند ونخواستند!! ولی هرکدام خودرا برنده اعلام کرده بودند؟!)
اکنون که انتخابات شوراهای ملی وولسوالیها را درپیش روداریم، توقع میرود که با گرفتن درس عبرت ازعملکرهای گذشته ، تعصب ، تنگ نظری ورقابت های بی مفهوم ومضر تشکیلاتی واختلافات شخصی را کنار گذاشته ،اگر بتوانیم وحدت خودرا تاءمین کنیم ازین چه بهتر،درغیر آن باید درسراسرحوزه ها ، کاندید های مشترک را براساس قدرت و توان مندی احزاب وکاندیداتورها مشخص وبه موافقه برسیم وبه این افتضاحات ناشی از چند دسته گی حداقل دراین مورد مهم خاتمه دهیم . باید ، ماقوی ترین شوراهای ولسوالیها و فرکسیون قدرتمند پارلمانی را داشته باشیم .
باردیگر به همه رفقا وهمرزمان عزیز، 45 مین سالگرد تاءسیس حزب مشترک مان را صمیمانه تبریک گفته ،درضمن ابراز آرزومندی برای صحت وموءفقیت شان درزنده گی شخصی وسیاسی ، ازهمه میخواهیم :
بااینکه بسیار دیرشده وفرصتهای طلایی واستثنایی را برای تجدید فعالیتهای موءثر ومتحدانهء مبارزه ازدست داده ایم ولی وطن ومردم ما هنوز زنده اند ودررنج ومحنت بسر می برند وبه سوی فرزندان واقعی شان ندا سر میدهند وفریاد میکشند که برای نجات شان بشتابیم.این شتافتن وآغاز مبارزهء جدید بدون داشتن وحدت صادقانهً تشکیلاتی ، بدون تاء مین بهترین دموکراسی داخل حزبی ، بدون داشتن برنامه و اساسنامهء علمی وطرف ضرورت شرایط فعلی ،بدون تشخیص سالم دوستان، متحدین و دشمنان ومخالفین داخلی وخارجی وبدون رفتن شخصیت های اثر گذار ومبارز به داخل وطن وقرار گرفتن درپهلوی سائر رفقا وهمراهان ودربین مردمان زحمت کش وتحول طلب، امکان پذیر نیست.
اکنون باید همه به خوبی به این حقیقت دست یافته باشیم که ایفای این مبارزه وتحقق کلیه اهداف نیک انسانی ما ، جز با خارج شدن همه رزمنده گان واقعی از خانه های کوچک تشکیلاتی فعلی وکوچ کشی آگاهانه و دسته جمعی ، تواًم با صمیمیت واعتماد متقابل به خانهً بزرگ پدری( حزب واحد که میتواند بعد نشست مشترک ،قانونمند وکاملاء دموکراتیک)،نام جدید وبرنامهء جدید رابعد توافق همه گانی، صاحب گردد، امکان پذیر نیست. لذا،همه وظیفه داریم که برای تجدید ساختمان ویا مرمت خرابیهای انجام شده به دستان خودما ،حق نداریم لحظهء درنگ کنیم). ازین رو ازهمه اولتراز شما رفقای گرامی فعال دراحزاب وگروه های رفیق تقاضا میگردد که بیشتر ازین درمورد کمیتها وکیفیت های تشکلات تان به یکدیگروازقرارداشتن آن شخصیت واین پیش کسوت درجنب تشکیلات مان و ازحق به چانب بودن ها بیشتر ازین دَم نزده و یکدیگر مان را بپذیریم ویکسان حرمت کنیم.
اکنون این درک بما دست داده است که اگررفقای ما بازهم ازهر فرصت برای ضخیم ساختن دیوارهای خانه های تشکیلاتی غیر وسیع الشمول خود بهره ببرند ،عواقب ناگوارتری را درراه وحدت مجدد همرزمان مان، پیش بینی میکنیم. ازین رو، پیشنهاد میگرددکه :
رفقای محترم ! بیائید همهء ما با سیاستهای ( دفع الوقت) خداحافظی کنیم واجازه ندهیم که پروسهء تقارب ووحدت مجدد مابیشتر ازین طولانی وباعث ایجاد ناباوری های بیشتر درمیان خودما گردد. . نشود که تداوم سیاستهای غیر جدی دراین زمینه، آخرین اعتمادها نسبت به فعالین فعلی پروسهً وحدت دربین احزاب طرف مذاکره را ، به مشکل مواجه سازد. اگرمگرهای تکراری وکمیسیون سازیهای بی نتیجهء سالهای قبلی، ماراوادار ساخته است که از رفقای کمیسیونهای جدید وحدت واز حلقات رهبری دوحزب رفیق درحال مذاکره واز سائر احزاب وحلقات رفیقی که باید حتماءبه این پروسه دعوت وکشانیده شوند، اینست که باید به خود اجازه ندهیم که اشتباهات مسوولین حزبی را در17 سال قبل تکرار کنیم .ببینید، هرقدر تلاش میکنیم،باج اشتباهات بزرگ دیروزی بزرگان را که درکلیدی ترین وسرنوشت سازترین مسایل وطنی ، بدون مشوره وتفاهم با رفقا ومتحدین شان تصمیم گیری های خطرناکی ایرا اتخاذ کردند ، هرگزجبران نتوانسته ونخواهیم توانست.
انتظار همه وحدت طلبان حزب مااینست که، خبرهای خوش ودلگرم کننده درمورد به موء فقیت انجامیدن مذاکرات وحدت وتصامیم جسورانهء حلقات رهبری احزاب نهضت فراگیر دموکراسی وترقی وحزب متحد ملی افغانستان،بشنوند.ما به این اعتقاد رسیده ایم که کلیه مسوولین ،کادرها واعضای کلیه احزاب وحلقات رفیق وهرهمرزم با احساس وغیر وابسته به تشکلات موجودوخواهان تحولات واقعا ء دموکراتیک درافغانستان، به این نتیجه رسیده اند که بدون تاءمین وحدت صادقانه، همه گانی وداوطلبانه،هیچ راه دیگری وجود ندارد. .
راستی وقتی به حافظهء خود مراجعه میکنیم ،هزاران چهره خندان ویا خون آلود به ابدیت پیوسته گان وشهدای حزب ومردم عادی قربان شده درراه آن ،به مانند فلم سینما ، ازبرابر چشمان ما میگذرند .واقعاء چه تعداد بیشماری ازیاران وهم راهان خود را ازدست داده ایم که نوشتن نامهای همهء شان ازحوصلهء این یادداشت خارج است.
بیائید، کاری کنیم که آرمانهای پاک رفته گان ما بیشتر از این لگد مال نگردد .نباید با تداوم بی اتفاقی وخانه جنگیهای شخصی ، تشکیلاتی ،قومی وزبانی وپیشه کردن برتری جوییهای قومی وسمتی که همه مظهر عقب مانده گی وخودمحوری میباشند، روح آن عزیزان رابیشتر ازین ناآرام سازیم وبه آرمانها وتعهدات خود مان نیز خیانت کنیم.
دراخیر درود های گرم خویش را به ارواح پاک تمام شهدا، ورفته گان حزب ما( شامل تمام گروه ها وحلقات جدا شده از پیکر اصلی ولی قربانی داده درراه آن) وبه همه شهدای راه سربلندی وترقی افغانستان، خاصتا ء به آنانی که درطی این 45 سال ، بعد فداکاریها وجانبازیهای غیر قابل اغماض درراه سعادت مردم وترقی وطن مشترک مان رزمیدند واکنون دردل خاک خوابیده ویا خاک شده اند، میفرستیم وبرای شان آرامش ابدی آرزو میکنیم.
بادرود ها وتبریکات صمیمانه به مناسبت 45مین سالگرد حزب مشترک مان!
جلیل پرشور
23/12/2009
رفقای عزیزوگرامی!
اگرباچشمان بازاطراف مارانگاه کنیم،بخوبی درمییابیم که شخصیت های بزرگ وفداکار زیادی را ازدست داده ایم.درحالیکه روح همهً شانرا شاد میخواهیم
بایددرصدد تاًمین وحدت حتمی حزب پراگنده شدهً باشیم که از رهبران وفدا شده گان برایما طورامانت سپرده شده است.وظیفهء اخلاقی هریک مااست که به این امانت خیانت نکنیم.
لذا،حرمت گذاری به رهبران، شهدا وخلقهای زحمتکش ،فقط از طریق وحدت صفوف وایجاد یک جبههء وسیع ترقیخواهان وطنپرست امکان پذیر است وبس.!. بیائید این هدف بزرگ را صادقانه تحقق ببخشیم.!
۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه
پیامهای تسلیت به رفقا :همایون بسیم ،داکترمجاز وداکتر سپارتک وفامیلهای شان
رفیق گرامی همایون بسیم ، خانم محترم وتمام اعضای خانوادهء مصیبت رسیده تان!
خبر درگذشت خشوی تان را شنیدیم ومتاءثر شدیم. اجازه دهید مراتب تسلیت وهمدردی خود ، اعضای فامیل وجمعی از رفقای سویدن را به این مناسبت خدمت شما ،خانم محترم وتمام اعضای خانوادهء داغدیدهء تان ،تقدیم وابراز داشته ودرغم شما ، خودرا شریک بدانیم.
درحالیکه به خشوی گرامی تان علوی درجات آرزو میکنیم ، مصیبت رسیده گان وخاصتاء شما هارا به صبر وتحمل فرا میخوانیم واز شما میخواهیم که وسیلهء انتقال همدردی ما به اعضای خانوادهء تان شوید.
روح آن مادر گرامی شاد باد. ما،بهشت برین را اقامتگاه ابدی آن مرحومه آرزو میکنیم.
باابراز تسلیت مجدد: جلیل پرشور
*************************************************************************************
اطلا عیهء فوتی
با تأسف ودرد فراوان به اطلاع رسانیده می شود که مرحومه مغفوره بي بي حاجي رونا بنت مرحوم امير محمد بروز جمعه مورخ 25 ماه دسامبر 2009 به ساعت شش صبح در ستوکهولم داعيه اجل را لبيک گفت .
اِنآلّلهِ وَاِنآ اِلَيْهِ رَآجِعُون
فرزندان بي بي حاجي رونا عبارتند از :
داکتر محمد سلیم مجاز .
نسیمه شیرزوی .
داکتر محمد سالم سپارتک .
محمد هاشم ذکی.
ذکیه پیکار .
هما سپارتک .
ماری ابراهیم خیل .
و فرهاد ذکی .
خانواده مرحومه، محترمانه به اطلاع افغانهای مقیم سویدن میرساند که جنازه مرحومه به روز سه شنبه مورخ 29 ماه دسامبر ساعت 11 قبل از ظهر از شفاخانه سودر ستوکهولم Söder sjukhus Stockholm برداشته و مراسم تدفين جنازه حوالي ساعت 11.30قبل از ظهردر قبرستان ستورشیلن ( واقع ايلتا ، کمون نکه ) صورت خواهد گرفت . قرار است مراسم فاتحه و خيرات بعد از ختم مراسم تدفين جنازه ، در رستورانت افغاني " آرين" واقع ليدينگو ( در نزديکي شفاخانه ليدينگو )به آدرس زير گرفته شود:
_____________________________________________________________________________________
به عزیزان نشسته درسوگ مرگ مادر گرامی شان :
خواهران وبرادران گرامی :
داکترسلیم مجاز، نسیمه جان شیرزوی،داکترسالم سپارتک، ماری جان ابراهیم ،هاشم ذکی ،هماسپارتک ،ذکیه پیکار،فرهادذکی وباقی اعضای فامیل وبستگان فامیل، باکل حزن واندوه به اطلاع تان میرسانیم که:
دریافت خبر مرگ ناگهانی مادری که شب تعدادی از فرزندان خودرا بعد مدتهای طولانی ،ملاقات وپذیرایی گرم نمود وبه دستان خودش غذاهای لذیذ برای فرزندان آمده از امریکا واروپا، تهیه وتمام شب را درخوشی ومسرت سپری کرد وبه طور ناگهانی دراولین لحظات صبح بدون آنکه با فرزندانش وداع کند ،چشم از جهان فروبست وبه ابدیت پیوست، مارا سخت متاءثر وجگرخون ساخته است.
به این مناسبت تاءثر بار ، مراتب تسلیت وغم شریکی خود رابه شما ابرازداشته ونه تنها به مانند شمابابت مصیبت وارده،غمگین هستیم،بلکه این غم ودرد وارده بالای تان راباشما تقسیم میکنیم .
درحالیکه روح آن مادر جان داده در دیارغربت را شادوبهشت برین را ماًوایش آرزومیکنیم، برای شما (اعضای خانواده)،صبر وتحمل آرزو کرده ، سعادت وزنده گی تواًم با سلامتی وموءفقیت را به همه بازمانده گان آن مادر ی که دردیارغربت اززنده گی وفرزندان دورشده است، آرزومیکنیم .
باتقدیم درود هاوابراز تسلیت مجدد: رفقا ودوستان خانوادهً غم رسیدهء تان در کشورسویدن 25/12/2009
************************************************************************************
*************************************************************************************
دوشنبه ۲۳ نوامبر ۲۰۰۹
پیام تسلیت وهمدردی به مناسبت وفات مادر گرامی محترم داوود عزیزی از طرف رفقای مقیم سویدن
رفیق گرامی جنرال داوود عزیزی !
چند لحظه قبل از طرف رفیق محترمی خبر شدیم که مادر گرامی شما داعی اجل را لبیک گفته وبه جاودانه گی پیوسته است.
از آنجاییکه مادران درزنده گی انسانها نقش بزرگی را ادا میکنند ونبود شان خواهی نخواهی برای اولاد های شان ولو درهر سن وسالی قرار داشته باشند وبدون دادن اهمیت بر اینکه خود این مادران به جاودانه گی پیوسته درچه عمری دنیا را ترک میگویند، ضایعه ایست جبران ناپذیر ودردیست غیر قابل علاج.
لذا ، به مناسبت این مصیبت بزرگ واین اندوه عظیم ، مراتب تسلیت وغم شریکی خودرا با شما وتمام خانوادهء داغدار تان ابراز داشته ودراین غم بزرگ فامیلی خودرا باشما شریک میدانیم .
ضمن آرزومندی آرامش روح آن مادر گرامی از خدای منان برای شان جنت فردوس راآرزو نموده، وبرای شما وتمامی اعضای فامیل وبسته گان مصیبت رسیده ، صبر وتحمل آرزو میکنیم.
ازطرف رفقای شما درسویدن
**********************************************************************************
واینک ، باصد افسوس که سمونوال غلام نبی (نبی جان)
یکی از بهترین یاران قدیمی وعزیز مان را
از دست دادیم !
ده دقیقه قبل اطلاع یافتم که رفیق عزیز وشخصیت مهذ ب ، فروتن ، مقاوم وپر ازدرد ورنج فروان سیاسی وشخصی، نبی جان این فرزند فداکار حزب ومردم مان ، دنیای پر ازرنج ومحنت ، آواره گی وتنهایی را ترک نموده وبه جاودانه گی پیوسته است. من که بیشتراز 36 سال با آن انسان بزرگ آشنایی شخصی وسیاسی داشتم ودرزندان حفیظ الله( امین ) باهم دریک سلول ودرجوارهم دریک اتاق زندانی بودیم وبرای پایان زنده گی لحظه شماری میکردیم ،اورا نه تنها دوست داشتم ، بلکه بسیار حرمت نیز میکردم طوریکه سایررفقا ی زندانی نیز ایشان را احترام میکردند وگرامی میداشتند .
نبی جان که چشمانش رادرزیر شکنجهء دژخیمان از دست داده بود، خود قادر به پائین شدن از طبقهء سوم محبس ورفتن به صحن زندان برای رفع ضرورت وگرفتن هوا در یک ساعتی که به ماروزانه وقت داده میشد ، نبود ، ازین رو رفقا به نوبت وحتا داوطلبانه دست ایشان را میگرفتند و اورابا خود می بردند. من شخصا ء شاید بیشتر از صدبار افتخارهمراهی ایشان را داشتم ودرطول راه زینه وصحن زندان که یگان بار از ( شَـر ِ ) گل آغای دلگیمشر ودژخیم زندان ، درامان میبودیم ، قطعاتی از شعر های حماسی را برایش به آهسته گی می خواندم وبا شوخی ومزاح های شایستهء آن اوضاع ،ایشان را برای آن به خندیدن وادار می ساختم که اودرراه عقیده وآرمانش ، دوچشم بینا ونازنین خودرا ازدست داده بودوبسیار رنج می برد.
به یاد دارم که وقتی درصحن زندان رفقایی جدید الورود،آهسته و(دزده کی ) از ترس زندان با نان اورا سلام میدادند ، او که قدرت دیدنوشناخت ایشان را نداشت ، خواهان معرفی رفیق سلام دهنده میشد که درمواردی مشکل بود.( درزندان پل چرخی، ما حق احوال پرسی وسلام دادن را به هیچ فردی نداشتیم و متخلفین ازآن قانون (گـَنده) واستبدادی،توبیخ میشدند.
نبی جان عزیز واز دست رفتهً رفقا وفامیلش ، بعد سقوط حفیظ الله ( امین ) به اثر نا بینایی که مشکلات دیگری را نیز برایش سبب گردیده بود ، نتوانست در دستگاه دولتی که سخت به او نیاز مند بود وطرف حرمت همه مسوولین وکادرها ، خاصتا ء همقطارانش در ادارهء پولیس قرار داشت ،مشغول کار شود . این امر باعث آن گردید که به مشکلات فراوان روحی مبتلا گردد و ناقراری ورنج دائمی پیدا کند.
دولت ، برای کاهش درد وآلام شکنجه های وحشیانه درحق وی ، تقلیل رنجهای دورهً اسارتش درمحبس وزمینه سازی برای تداوی ، استراحت حد اقل ومهیا شدن زمینه برای آرامش فکری به ایشان وبه پاس فداکاری ها ی کم نظیر شان ، ازطریق مشغول ساختن یکی از اعضای خانوادهً اش در دهلی نو ، اقدام کرد ولی نه صحت ایشان اعاده شد ونه رنج شان تقلیل یافت. با کمال تاءسف انکشافات منفی وغیر قابل انتظار دیگری درزنده گی شخصی ایشان ، مزید بر مشکلات گردید .
قرار اطلاع ، آن بزرگمرد مقاوم ، کم نظیر ، با وفا وتنها ، روزگار سختی را درسالهای اخیر عمر شان درمحیط مهاجرت سپری کردند ودریک سال اخیر درکابل به سختی، رنج بردند ودرخود سوختند . افسوس که آن قامت برافراشته ، آن مرد سرافراز وآن چهرهً خوش قواره وبا سلیقه و آن آئینهً درخشان را روزگار محتاج خاکستر کرد وبعدخورد وخمیرشدن اززنده گی که بدون آن هم برایش چندان لذت بخش نبود، محروم کرد .
باور کنید که غم واندوه مستولی شده بالای خودم به خاطر درگذشت آن یاردیرینه ، مرا واداشت که دراین لحظات نیمه شب با کل ناآرامی وتاءثراین یادداشت را که هرگز نمیتواند معرفی کنندهً شخصیت ایشان وبیان کنندهً دردوغم خودم باشد، بنویسم وبه روح بزرگ آن عزیز از دست رفته وآن همرزم وهم سلول زندانی وشخصیتی که اورا بسیار دوست داشتم ، درود بی پایان بفرستم ونامش را بر صفحهً روزگار جاودانی آرزو نمایم .
لذا ،به مناسبت این واقعهءالمناک واین مصیبت عظیم ، نه تنها برای بازمانده گان آن رفیق به ابدیت، پیوسته ( رفیق داکتر فاروق ، امین عمر،غلجی عمرومیر ویس عمر (برادرانش)وسائر اعضای خانوادهً داغدیده شان) ، بلکه به همه رفقا ومخلصین شان ،مراتب تسلیت عمیق خودرا ابراز داشته واین غم را غم همهً ما میدانم .
نبی عزیز ، گرامی وهردم شهید ! روحت شاد وخاطراتت جاوانی باد ! تاریخ وطن روزی نام ترا زندهً جاودان خواهد ساخت .باور داشته باش که هرگز فراموش رفقایت وآنهاییکه ترا دیده بودند وبا سرگذشت غم انگیزت آشنایی دارند، نخواهی شد.
درود دوباره به روح بزرگ نبی جان گرامی وهمهً رفته گان ما !
جلیل پرشور
2009/11/18
ارسال شده توسط فـریاد برای وحدت ،آزادی وعدالت در ۲۳:۲۳ 0 نظرات
************************************************************************************
یکشنبه ۱۵ نوامبر ۲۰۰۹
رفیق گرامی نظر محمد سرمند!
رفیق عزیز !
دریافت مرگ نا به هنگام خواهر تان در کابل، مارا نیزجدا ء متاءثر ساخته است .
وبلاگ فریادوحدت ،عدالت ودموکراسی به نماینده گی از تعدادی ازرفقای دیگر وفامیل های مان، مراتب تسلیت وغم شریکی خودرا باشما وتمام اعضای خانوادهً محترم وداغدیدهً تان ابراز داشته وخودرا دراین غم واندوه بزرگ با شما شریک میدانیم.
درضمن ابراز تسلیت مجدد به همهً شما، به آن خواهرازدست رفته، علوی درجات آرزوکرده وشمارا به صبر وتحمل این مصیبت عظیم وناگزیر ، فرامیخوانیم.
روح آن خواهر وسائر رفته گان ما شاد باد! با عرض احترام
جلیل پرشور وجمعی از رفقا
ارسال شده توسط فـریاد برای وحدت ،آزادی وعدالت در
*************************************************************************************
ســخـنی از ســـــخـــنگاه
رفیق یعقوب هادی
همه انسان ها از نگاه ماهیت سرشتی دارای سوژه های درونی اند. مجموعهء این سوژه ها فطرت آنان خوانده میشود یعنی همان باور های ذاتی وکسبیء که انسانها آنرا در بیان های ظاهری به شکل سرور وشادمانی ،خوشی وخوشروئی، غصه وغم، قهر وغضب، موافقت، مخالفت، دوستی ، دشمنی، عشق ، محبت، تنفر،خنده وگریه ووو... منعکس میسازند. این بدان معنی است که ظاهر وباطن انسانها دارای یک گره گاه محکم است
امروزه عصر تمدن یعنی مرحله تاریخی رشد نظام سرمایه سالاری که انسان را به عنوان وسیله زر اندوزی استفاده مینماید اول اخلاقیات درونی انسانها را شکار ساخته، این عکس العمل باطنی را در رویکرد زندگی بشر بی ارزش میسازد
از جملهء این رویکرد های زندگی یکی هم وحدت میان انسانها به عنوان یک عملکرد تجربه شدهء برای بهتر زیستن انسانها ست که خانواده بهترین نمونه آن میباشد. خانواده یعنی همان جمعیت یگانه که متضمن منافع حیاتی تنی چند از انسانهاست
لذا وحدت یک رویکرد اجتماعی است که از اخلاق درونی سوژه ای بنام عاطفه منشه میگیرد. این همان رویکردیست که نه تنها منافع کسی که این خواست منبعث ازاخلاق درونی اوست میباشد بلکه به اساس منافع چندین تن انسانها مطرح میشود. هنگامى يك عمل اجتماعی جنبه اخلاقى پيدا مىكند كه پاى منافع غيراز خودش نیز در ميان باشد و از منافع جماعت انسانی لذت ببرد ومسرور شود
آنچه امروزبه عنوان عملکرد متضاد در این خصوص بخوبی خوانده میشود تسلط نظام ها بر افکار انسانها ست که عواطف درونی را تحت شعاع روش های تخنیکی به محاسبه میگذارند.
با این مقدمه بسوی یک مجموعهء اندیشمندان میرویم که ازمدت دو ماه جاری است. به نشستگاهی اشارت داریم که سخنگاه هم اندیشان وحدت خواه مسمی شده است. آنجا که دردمندان درد های فراوان مردم ووطن مان فریادمداوا سر داده اند. آنجا که صدای یگانه گی بلند است. آنجا که عواطف بیان تدبیر است. آنجا که طلسم پراگنده گی دریده میشود. آنجا که آژنگ سوژه ها را از پیشانی سرنوشت می زدایند. آنجا که ناقوس وفاق آواز میدهد
سخن از سخنگاه است همانجا که بزرگ مردی، هم قدم با گام های تاریخ فرارسید. بزرگ مردی از تبار راد مردان جانبازوفداکار، که در بستر سالخوردگی درد های مردم ووطنش خواب چشمانش را ربوده است. بزرگ مردی که با تن ضعیف وروح بزرگ طنین دردمندانه مردم را بلند کردو وبا سخن خود سرود مردم دوستی ووطنخواهی را برای رهروان هم باورش گرمتر ساخت. بزرگ مردی که بیان شیوا اش تمثالی از گویش های برگزیده سخن است
همان یارشایستهء یاران سزاوار یک پیمان صادقانه برای رزم وعزم راه شریفانه که نظم وتهذب درون مایه اش او را مسمی به نظام الدین تهذیب کرده است بلی همان بزرگ مرد بود که با پریشانی های پشتاره کهولت عمروهمان همت بلند به سخنگاه هم اندیشان رسید. بغض گلویش را برای نکوهش نفاق گشود وفریاد یگانه گی را برای جمع آمد رهروان آرمانش بلند کرد.
رفقا! ما از فروپاشی تضعیف شده ایم. ما بسیار بیچاره وضعیف شده ایم. ضرورت بسیار مبرم قوت گرفتن است. چه گونه واز کجا قوت بگیریم ؟ از هر جائی که آواز وحدت بلند شود از همانجا قوت بگیریم. قوت در وحدت است
رفیق بزرگوار رفیق نظام الدین تهذیب! خوشا به حال شما که نیک نام زیسته اید. ما دوعا میکنیم خدای عظیم شما رفیق بزرگواررا توانمندی کامل جسمانی عطا نمائید.خدای عالمیان همرای تان باد
محمد یعقوب هادی
۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
عواقب چند دسته گی ( بخش چهارم ) چشم دیدهای من
عواقب چند دسته گی، خود محوری واستبداد تشکیلاتی
( دورهء آرامش نسبی ورقابت های سیاسی )
بخش چهارم
چشم دیدهای من
طوریکه دربخشهای قبلی گفته شده بود ،حزب دموکراتیک خلق افغانستان به گروه ها وحلقات متعدد تقسیم وتره که گردیده وهرکدام برای اثبات (حقانیت ، اصولیت ،انقلابی بودن وطرف حمایت احزاب برادرقرار داشتن و...) بین هم دررقابت شدید قرارگرفته وبرای نمایش قدرت وتوان شان در عرصهء سیاسی ازاقدامات متهورانه وبالاتر ازتوان وحوصلهء جامعه تا اتهام زدنهای بیمورد وغیر قابل ترمیم درمورد یکدیگر استفاده کردند. در آن زمان که هدفم بعد ِ ( انشعاب سال 1348 ) است ، تا مدت ها انشعابات وبحرانهای تشکیلاتی درهیچ گروه رفیق به وقوع نه پیوست ولی نقل وانتقالات فردی رفقا وتغییر موضع کادرها (از یک گروه بریدن و به گروه دیگر وابسته شدن) سالها ادامه پیدا کرد .
درآن سالها ، گروه های دموکراتیک خلق ،با رقبای قدرتمند چپی ، ناسیونالیست های افراطی وگروه های مذهبی بنیادگرا که شامل ( شعله ء جاویدی ها، افغان ملتی ها ی، ناسیونال سوسیالیست های میوندوال ، صدای عوامی ها جوانان مسلمان ( اخوانیها ) وحلقات ملایان درباری تحت رهبری حضرات شوربازار، قلعهء جواد ومولانا فیضانی وسائر حلقات خورد وبزرگ علنی ومخفی) چپ وراست ، نیزمی شدند ، به حیث دشمنان ،مخالفین وورقبای خود ،مجادلهء شدید داشتند . این درحالی بود که رقابتهای گروهی دربین خود شان نیز تلفات میگرفت وبه سوی کُشنده تر شدن وایجاد ماًیوسیت های شدید اعضای شان می شد.
من درآنوقت( 1348) در دارالمعلمین عالی بلخ درس میخواندم . درداخل دارالمعمین صرف یک نفر شعلهء جاویدی بود که فردی نهایت سخنور ماهر بود و ( جُراءت) تخلص میکرد وبا وجود فهم کافی از مائوئیزم ،کارموءثری نمیتوانست درمحیط دارالمعلمین برای آن انجام دهد که دردارالمعلمین مزار فقط اعضا وهواداران دموکراتیک خلق افغانستان نه تنها فعال ، بلکه کاملا ء مسلط بودند . اما ،رفقای ما جنجالهای خودرا داشتند .که درزمینه اندک معلومات داده میشود.
تمام ساعات غیر درسی سال تعلیمی 1348 را رفقای پرچمی ( که تعداد ما خیلی اندک بود) با رفقای گروه خلق کارگر درجنجالهای سوال وجوابهای آن روز که درمواردی بسیاری ( بچه گانه وخام بود) به سر بردیم وخوب به یاددارم که درپایان هر مناقشه که تااخیرهای شب درلیلیه ادامه می یافت،به مشاجرات ( بعد منطق )، متوصل می شدیم . علت هم دراین بود که هیچ طرفی نمیخواست قناعت کند وهرکدام به نقل قولهای داخلی وخارجی وفرمایشات مقامات بالایی خود متوصل میگردیدیم . حال بعد (40) سال تمام که داغ ترین ایام آن (همین روزهای خزانی سال 1348) بود می بینیم که افراد باقی مانده و تاهنوززنده وفعال سیاسی آن دوران ، دراکثریت موارد موضع واحد داریم ودرقبال مسائل کلیدی وطن ،احساس مسوولیت مشترک میکنیم . ازین رو به خاطر به هدر رفتن آن فرصت ها ،به جان هم افتادن واقعی ترین فرزندان خلق وساده ترین وبی آلایش ترین اعضای حزب که همه ازولایات شمال بودیم وفرزندان ومردمان عادی این مناطق درپیشاپیش سایر مردمان وطن ،بسا کارنامه های جاویدان را درراه تحقق اهداف حزب وحاکمیت از خود به جا ماندند ، هرانسان بارسالت ومتعهد ،باید ابرازتاءثر وپشیمانی کند وبرکلیه مظاهر چند دسته گی ، خود محوری وفریب کاری سیاسی و تفرقه دربین یاران وهمرزمان، نفرین بفرستد.
اما، درلیسهً باخترمزارشریف ، وضع طوری دیگری بود. درآنجا گروه های مائوئیستی (شعلهء جاویدی) نه تنها بر اوضاع حاکم بودند ،بلکه سخنوران وفعالان (زبده ) وتوانایی داشتند ووضع رفقای ما درآنجا خیلی بد بود. ما، اکثرا ء برای حمایت رفقای مان به داخل لیسه که درهمجواری ما قرار داشت میرفتیم وآنها را کمک میکردیم، با اینکه خود رفقای لیسهء باختر باوجود کم بودن در تعداد ، باروحیه بودند وهرگز جا خالی نمیکردند.(آن سالها ،اوج جنگ تبلیغاتی درمیان چین واتحاد شوروی) بود.
وقتی اکثریت اعضای کمیتهً ولایتی دربلخ به نفع خلق کارگر موضعگیری کرد ورفقا : فیض الله البرز ، فضل احمد طغیان،محی الدین گوهری وسائرین کمیتهء ولایتی خودرا ساختند وآنرا وسعت دادند.
اما، درراءس کمیتهء ولایتی بخش پرچمیها که شهید محبوب شاه سنگر قرار داشت ،رفقا : حبیب کارمند هوایی ملکی ،انجینر فضل احمد، شهید رزاق صاعد وسید نسیم میهن پرست عضویت داشتند .دراین کمیتهً ولایتی درسال 1349 رفقا : نذیر ، غفوروعمر که بحیث استاد دردارالمعلمین توظیف شده بودند ، وسعت یافت.
من، درآن سال عضویت کمیتهً شهری مزار را داشتم وشاهد بودم که رفقای رهبری آن وقت ، ازجمله رفیق کشتمند ورفیق بارق ، برای اثر گذاری در وضعیت بحرانی آنوقت وسروصورت دادن به امور فعالیت های حزبی رفقا درولایات شمال (خاصتاء ولایت بلخ)که بعد انشعاب به مشکلات جدی مواجه شده بود ، به مزار آمدند وملاقاتهای دوامداری را بارفقا انجام دادند .
درسال 1348 بنابر ضرورتی که وجود داشت، درلیلیه که من زنده گی داشتم ،هرشب تا ناوقتها جر و بحث های فرکسیونی داغی وجودداشت ،علت هم این بود که تیم رفقای جدیداء مخالف شده ،می خواستند همه چیز را از آن خود سازند وبی رقیب باشند ولی ما نیز تصمیم گرفته بودیم که تسلیم نگردیم. اما، آنها نیز دست بردار نبودند وهر اذیت وآذاری را که میتوانستند انجام میدادند.
باورکنید این داستان را نه برای تخریب آن رفقا ،بلکه صادقانه برای آن قصه میکنم ، که به
چشم سر مشاهده کرده ام که فرکسیونها وتشکلات خودی کوچک ، وقتی دررقابت های ناسالم ودرفکرچپه کردن حریفان خود میشوند ، اصلاءدرفکردریافت شیوهءسالم مخالفت نمیگردند وازهروسیلهء شریفانه وناشریف علیه هم استفاده میکنند.به طور مثال:( من با شهید غلام غوث گلشنیار ، ده ها مرتبه در کوچه های پر ازگِل ولای آن وقت مزار ، ازکوچهً سیاگرد که دارالمعلمین درآن واقع بود ، تا عقب ستدیویم مزار میرفتیم تا اگر شهید شهپر ویا شرعی جوزجانی را درجریان صحبت های شان که اکثرا ً درمنزل محی الدین گوهری صورت میگرفت ، پیدا وآنهارا به (نرخ روز) بی آب«!» بسازیم وهرچه ازدهن ما بر می آمد برای شان بگوئیم ودل خوش کنیم.!
آخر برای چی وچرا ؟ درحالیکه برخورد رفقای عزیز دیروز وهم صنفان آن روز ما،که جدیداء ازهم جدا شده بودیم ، ده مرتبه بدترازمابود. مثلاء بارها واقع شده که تعدادی مرا احاطه و(سوال پیچ) می کردند ویکی دونفر شان به تخت خواب دومنزلهً لیلیه من میرفتند ودرزیر کمپل وروجایی ، گاهی آشغال(...) وروزی (شمهء چای )ویا دربهترین حالت ، (بوتها وچپلک های) گِل ولای پررا می گذاشتند، تا من خواب نتوانم ، ناآرام ومجبور شوم که ترک موضع کنم ویا حد اقل جروبحث ننمایم . حالا درک میکنم که آن کار ناشی از بدطینتی وخصایل غیراخلاقی آن رفقا نبود ونیست ،کارآنها وعمل کردهای از آن قماش در شرایط موجود، محصول فرکسیون بازیها وبحرانات داخلی احزاب در کشور های عقب مانده وازجمله درداخل حزب ما وسائر گروهاست ، که باید علیه این پدیدهً شوم وتخریب کنندهً روح ،روان وتوان انسانی وسیاسی رفقا ، مبارزهء بی امان وآشتی ناپذیر صورت گیرد واجازه داده نشود که از ایمان واعتماد فرزندان صدیق مردم به سان پاروپرار ، علیه همنبردان شان وبرای تاءمین منافع شخصی افراد استفاده شود .
اگراوضاع فعلی سازمان ها واحزاب سیاسی رفیق طرف مطالعهء دقیق قرارداده شود،من تکرارهمان قصه ها، افتراآت وتهمت را بعد 40 سال به همان گونهً قبلی مشاهده میکنم . البته کاربُرد وسائل عصری علمی وتخنیکی را نیزباید به آن علاوه کرد . ولی نه تنها دیروز، بلکه امروز نیزاین صفوف احزاب وبدنهً جامعه است که دربازیها ی قدرت وسیاسیت هنوز باج میدهند . طوریکه ، ما رفقا باهم دررقابت های ناسالم قرارداریم وبا چشم سرمشاهده میکنیم که محصول کشت ما را به غارت می برند وما باردیگر ، بدون داشتن امکانات به استقبال زمستان ( سیاسی) دیگری میرویم واین حرکت هرسال بالای ما تکرارمیگردد .
طوریکه قبلاً اشاره شد ،من به اثرفعالیت ها ی سیاسی ازطرف ادارهً تعلیم وتربیه واستخبارات نشانی شده بودم وازآنجهت مرا ازادامهء تحصیل دردارالمعلمین عالی بلخ مانع شدند واجبارًا تعرفهً معلمی دریافت نمودم .اما، به مجرد مراجعه به مکتب نمبر اول پلخمری ، ادارهء مکتب ،مکتوبی را بمن نشان دادکه حق معلمی نیزبه فرمان عبدالقیوم وزیرمعارف وقت ، ازمن سلب گردیده بود. هرچه تلاش کردم درهیچ عرصه یی نتوانستم کاری پیدا کنم .
وقتی درپلخمری باقی ماندم ، از طرف رفقای مرکز،هدایتی دریافت نمودم که باید مسوولیت سازمان حزبی ولایت بغلان را که بعد انشعاب 1348 ، ازهم پاشیده بود واز لحاظ کمی ، رفقای محدودی در بخش ما( پرچمیها )، آنهم به صورت پراگنده باقی مانده بودند ، به عهده بگیرم .این درحالی بود که خود نیز صاحب تجارب و اندوختهء لازم سیاسی برای سروسامان دادن به امورات ازهم پاشیدهء یک کمیتهء ولایتی نبودم .اما، با شناخت وسیع درمحل وداشتن دوستان وآشنایان ترقیخواه وجوانان مبارز که در آن وقت زمینه برای جذب وجلب ایشان مساعد بود، به کمک سائر رفقا توانستیم درولایت بغلان ، خاصتا ء درپلخمری دارای سیستم تشکیلاتی منظم گرد یم وتعدادی از رفقای معلم ومتعلم به شمول چند کارگرودهقان آگاه ازچمله( شهید جمال دهقان، طاهر کارگر، زنده یاد عبدالرحمان کارگر، شادروان کاکا رشید کارگر ، سید محفوظ کارگرو شادروان عیسی خیل کارگر، ایوب زرگرواحد دهقان،کمال دهقان ،مکالدین کیله گیه یی،ارباب نورجان ،رازمحمد پتنگ دهقان وجمعی از روشنفکران مانند شهید صمد پویا،شادروان
مقیم کهکشان ،یاسین برومند ،مسجدی معلم، اسحق معلم، نسیم معلم ، غفور بسیم معلم، خبیر ، ودود ،خلیل سپر،آصف معلم ،هاشم عکاس، جلال ساعت ساز،داکتر جبار، مهدی کامیاب، آغاشرین معلم (استالفی) ،شادروان غلام علی معلم ،رمضان معلم ،ولی کارگر،سید محمود،یاسین،ماما یونس، هاشم امیری ، اشرف صابر ، عبدالرحمان سمنگانی وده ها دهقان وکارگر وروشن فکردیگر جذب شدند وشامل تشکیلات ما گردیدند . ناگفته نماند که در آن وقت مسوولیت سازمان بغلان را درسطح کمیتهء مرکزی محترم سلیمان لایق عهده داربود و با انصاف باید گفته شود که کار های تبلیغاتی ایشان درساحه ء دهقانی درآن روزگار نتایج عالی داشت وبه اثر آن فعالیت ها تعدادی از دهقانان به حزب پیوستند.
دیری نگذشت که بدنهء سازمان ما وسعت پیدا کرد ورفقای جدیدی چه نوجذب وچه سابقه دارِ بی ارتباط ومنتظرروشن شدن نتائج نهایی جنگهای تبلیغاتی بعد انشعاب 1348 ، شامل تشکیلات ما شدند.سازمان ما درحالت وسیع شدن وعمیق شدن بودکه حادثهء ناگواری رخ داد وضربهء شدیدی برما ودرمجموع بالای حزب وارد کرد.
ازآنجائیکه آن رویداد درهیچ نوشتهء انعکاس داده نشده است ، با وجود آنکه شاید طرف توجه تعدادی ازرفقا قرارنگیرد ، ولی چون برای پیدا کردن معلومات ، خاصتا ء برای آنانیکه درآن زمان از واقعه (زخمی شدن بشیر رویه گر وزندانی شدن رفقا) فقط خبر شده بودند، اما، ازچگونه گی آن معلومات بدست آورده نتوانستند، علاوتا ء برای ترسیم چهرهء واقعی اقدامات اعضای خانوادهء سلطنتی وحکام آن وقت واینکه چه گونه مردم ازترس آنها به دین ومذهب شان جفا میکردندودروغرا راست وحقیقت وانمود میساختند، مفید تمام شود.
شرح رویداد:
((دراخیر ماه حوت 1343، من درشب سوم عید قربان که برف تمام زمین را درپلخمری پوشانیده بود، با طاهر کارگربه منزل کاکا داوود شاه برقی که پسرش ملنگ شاه معلم ، هم صنفی من بود، غرض عید مبارکی ودیدار ایشان رفته بودیم .بعد صرف چای درحالیکه ساعت هشت ونیم شب بود خانهء ایشان ترک نموده ودرچوک پلخمری خبرهای شب را که درآن وقت به ساعت هشت وچهل وپنج دقیقه نشر میگردید، می شنیدیم که شخصی دروازهً موتر جیپی را باز کرده ومرا بنام جلیل او جلیل ، صدا میکرد ونزد خود فرا میخواند. بلادرنگ به سوی موتر شتافتیم . درموتر لایق صاحب را دیدیم که بما فرمان ( به موتر بالا شوید را صادرکرد) پرسیدیم که چرا وضع تان خوب نیست؟ گفت که بشیر درمسجد کارد خورده ووضعش بسیار خراب است. پرسیدیم که کی اورا زده است؟ گفت اخوانیها.( بشیر زخمی شده، رفیق ما بشیررویگر بود که یکی ازکادرهای قدیمی وسرشناس حزب بود وبعداء وزیر اطلاعات وفرهنگ گردید وبا سلیمان لایق روابط خانواده گی داشت )
ما درمعیت ایشان به شفاخانهء نساجی پلخمری رفتیم ودر آنجاچند تن دیگر از رفقا را نیز دیدیم که با احتیاط تمام از بین جنگلهای شفاخانه ، میخواهند از وضع واقف شوند.ما، که مظلوم واقع شده بودیم ویک رفیق ما کارد خورده بود ،درفکر این بودیم که دولت اخوانیها را دستگیر ومجازات خواهد کرد، اما، پلان طور دیگری سازمان دهی شده بود. درنتیجه، چند لحظه بعد سرمامور پولیس ولایت که فرد گوشت آلود واصلا ء از فاریاب بود ، مرا صدا زد که بیا به ولسوالی برویم . من گفتم چرا وچه کار داریم به ولسوالی؟ اوگفت بیا وحرف نزن. من خواستم ،لایق صاحب را درجریان قرار دهم ، سرمامور گفت که اونیز با ما میرود. خلاصه اینکه ، ما به ولسوالی رفتیم ودر اتاق کار ولسوال که سالون کلانی بود داخل شدیم ودیدیم که تمام موسفیدان واهل آن منطقه ایکه مسجد درآن موقعیت دارد ، قبلاء دراتاق اخذ موقع کرده اند. درآن لحظه والی ولایت را نیز دیدیم که در بالای دفتر کار نشسته وعصبانیت میکند وفحش میگوید . اندک مدتی نگذشته بود که شهید صمد پویا را که فقط سه ماه قبل جذب نموده وشامل حزب شده بود ، با رفیق دیگر ما، نبی جان علاف که به نام بچهء ملای مندوی مشهور بود ، به داخل اتاق آوردند. والی بغلان ( ذکریا) ی دیوانه وسردار مست بی پروا وحتی غیر جوابگو بودن دربرابر سلطنت ، هرلحظه عصبانی تر می شد وتابلیت اعصاب ویا تابلیت آرامش قلبی به زیر زبان میگذاشت وفحش میگفت ومی غرید .
چند دقیقهء بدین منوال گذشت ،والی بغلان روبه موسفیدانی که بعد ادای نماز خفتن وپخته کردن قول وقرار شان به ولسوالی فراخوانده شده بودند نمود وگفت: « بگوئید ، چه واقع شد ؟» . موسفیدان به رسم احترام همه یکجا برخاستند وآنگاه والی امرکرد که {یک یک نفر گپ بزنید } . نفر اول حاجی رجب لرخوی(لرخابی) بود که دست به سینه والی را مخاطب قرار داده گفت: والی صاحب : ما نماز را خوانده آمده ایم وخدا را شاهد میگیریم که گپ ازین قراربود.« ما ، درمسجد نمازمیخواندیم که همین آغا ،که نامش را نمیدانیم ولی فکر میکنیم که پسر (خیاشنهً) آغای سلیمان لایق است،( بشیر رویگر) با تعدادی دیگر به مسجد داخل شدند وبدون معطلی ملای مسجد را (فحش وناسزا گفتند وبه دین اسلام ، خواندن نماز ونمازگزاران ) لعنت گفتند وتوهین کردند) . همینکه ملا صاحب برایش گفت : اوبچه (گپته سنجیده بزن،بد کردی وکفر میگی) همگی شان بجان ملا صاحب افتادند وبا (سوته چوبهاییکه) دردستان شان بود بر فرق ملا کوبیدند ،ا ما، نمیدانیم که درکجا وچطور خود اوزخمی گردیده است .
میخواهم توجه جدی شمارا به این موضوع معطوف بدارم که چگونه حاجی صاحبان، موسفیدان،ملای مسجدوهرباشندهء آن محل که به مسجد ازبیکهای اسلام قلعهء شهر پلخمری مشهوراست ودرآن وقت شب به ولسوالی خواسته شده بودند ، باکل شرافت وایمانداری(!) دروغ گفتند وعلیه ما که اصلا ء نه درآن شب ونه دربیست سال یعدی درآن مسجد که از خانه های ما بسیار دورواقع شده بود ، داخل نشده بودیم ، با کل چشم سفیدی ، دروغ گفتند واتهام بستند .( بعداء معلوم شد که قبل از حضور آنها درمحضر والی ، با آنها یعنی با تعدادی از حاجی صاحبان ، ملاها وبزرگان دینی ودنیوی پرمدعای آن گذر،جلسه ء ترتیب داده بودند وخطرات ناشی از زخمی شدن «بشیر رویگر واحتمال عکس العمل» پرچمیهارا درصورت گفتن حقیقت که به نقص دولت ومتجاوز بودن اخوانیها تمام می شد،باآنها درمیان گذاشته بودند وبرای شان تفهیم شده بود که چه نوع اعترافاتی داشته باشند تا به مشکلی مواجه نگردند). اما، همهء آنها به نام خدا وقرآن ،قسم یاد کردند وصاف وسُچه دروغ گفتند.
درآن هنگامی که والی ولایت بغلان آن میرغضب خودکامهء سلطنت، به خشم آمده بود وهرلحظه چشمان ولبانش را می لرزاند وهمه اراکین ولسوالی وولایت که درآنجا جمع شده بودندو دست به ادب درمقابل آن دژخیم ایستاده بودند، طاهر کارگر دوحرکت غیر معمولی را انجام داد که با عقل وتدبیر همسویی نداشت. او باراول از میز والی که درراءس اتاق واقع شده بود عبور کرد ودرعقب والی دور تر ایستاده شد ووالی با نگاه تنفر آمیزش نسبت به او عکس العمل نشان داد.باردوم که والی دراوج (خشم وعربده) قرار داشت، طاهر کارگر از والی گوگرد خواست تا سگرت خودش را روشن کند . آن اقدام وضع والی را بکلی دگرگون ساخت وامر کرده گفت که این ( پدرلعنت را چپه کنید) .
طاهر را دردهلیز چپه کردند وبیرحمانه ( چوبکاری کردند) اودرمقابل ضربات چوب که از دو استقامت بالای او وارد میشد ،اصلاء صدایی نمیکشید وتحمل میکرد ، تا آنکه اندک صدایی از او بالاشد وشکنجه گران خسته وانده شده دوباره به داخل اتاق آمدند.همینکه والی چشمش بمن خورد ، گفت تو چکاره هستی ، حاجی رجب لرخابی صدا کرد که همان معلمی که باچوب برفرق ملاصاحب کوفت همین است . همیکه من استدلال کردم که من اصلاء تا حال به داخل آن مسجد نرفته ام و اگر رفته باشم و باچوب برفرق ملا زده باشم ، ملا صاحب حاضر است ، سرش را ملاحظه کنید ، این دروغ است ومن با طاهر به خانهء ( کاکاداوود شاه برای عیدی رفته بودیم) . والی فقط از من پرسید که تو معلم هستی؟ گفتم نی . اوصدا زد که این ( پدرلعنت را نیز چپه کنید) . آنها درظرف تقریبا ء نیم ساعت ،ازشانه تا پاها، خاصتاء پاهای مرا به توته ء از گوشت مبدل ساختند. درابتدا من نیز با استفاده از مقاومت انقلابیون ( خاصتا ء توده یی ها)که درکتابها خوانده بودم، مقاومت کردم ولی یکی از افراد آنجا که والی را دور دید گفت اگر فریاد نکشی تادم مرگ شکنجه میگردی .
طاهر کارگر ومرا برای (غل وزنجیر ) نمودن دستها وپاهای ما به آنسوی دهلیز ( کـَش) میکردند که صدای غالمغال صمد پویا را که چند لحظه قبل اورا نیز آورده بودند، شنیدیم . اما، از آنجایی که او متعلم مکتب بود ، به زدن چند چوب ولگد اکتفا کردند ) . رفیق صمـد پویا،یکی از رفقای باشهامت وبا استعدادی بود که درمقام های کمیته های ولایتی وولایت درشمال ، صادقانه زحمت کشید ، اما، قبل از سقوط دولت مرکزی درماه ثور1371، دریک حادثهء غم انگیز سقوط طیاره ، درراه برگشت از حیرتان به پلخمری ، شهید شد. روحش با سائر همرزمانش شاد باد !)
شکنجه گران فقط سلیمان لایق را شکنجه نکردند وبس ولی اورا دردهلیز جادادند وبدون جرم اورا نیز توقیف کردند واهانت نمودند.
سال 1349 برای من یکی از دشوارترین سالهای زنده گی ام بود . درآن سال از دارالمعلمین عالی اخراج شدم ، از معلمی طرد گردیدم ، حق کار درسائر ادارات دولتی برای مدتی ازمن سلب گردید وسرانجام به دست دژخیمان سلطنتی ودروغگویان ( محاسن سفید) (!)ونوکرسلطنت به زیر شکنجه وبداخل زندان رفتم وصحتم را ازدست دادم .
درزندان به زودی خبر شدیم که رفقا ، صمد پویا ، نبی جان ، شادروان عیسی خیل( که یکی از آزاده ترین مردان روزگارش بود) ولایق صاحب را نیز ، تحت نظر گرفته اند . ازجمله افرادی که به ابتکار ونمایش ساخته گی من ، تدابیر بعدی خودش وفداکاری یک کارگر فداکار به نام( حسین علی ) که درمهمان خانهً نساجی ، زنده گی داشت ، از پیگرد نجات یافت وخودرا به کابل که محل سربازی اش رسا نید، سلیم کارگربود که درهنگام زخمی شدن بشیـر رویگر ، با اویکجا درمسجد رفته بود .
مارا درولسوالی نگهداشتند وهرکدام را به اتاقی بردند. مرا نیزدرمدخل ( زیرزمینی، دراتاقی محبوس کردند که بسیار سرد بود وازدرودیوارش باد داخل می شد . قبلاء ازطرف حکومتیها به سربازان گفته شده بود که ما( مردمان بسیار خطرناک ) هستیم وباید همیشه تحت مراقبت باشیم . ازهمان جهت در اتاقی که من محبوس بودم، برعلاوهء آنکه دستان وپاهای مرا بازنجیر بسته بودند ، درکمرم ریسمانی رابسیارمحکم بستند وسرریسمان را درپایهء چارپایی سرباز محافظ ارتباط دادند ، تا باکوچکترین حرکت سرباز متوجه شود درحالیکه من اصلاء به اثرزخمهای شدید وخونچکان ناشی از شکنجه، خودرا به مشکل حرکت داده میتوانستم . آنها، درشب اول زندانی شدن ونیمه جان بودن ، نه تنها رحمی نکردند وحد اقل یک تابلیت عادی ضد درد به من ندادند،برخلاف پولیسهای مرتجع داخل ولسوالی وسرکاتبان رشوه خوار ومردم آذار شعبات مختلف آن که خصومت جدی علیه ما داشتند، به سراغم آمده ومرا از اتاق خارج وبیشتر ازسه ساعت دربین برف که ازکمرم بالا بود ، ایستاده کرده وگفتند که حال حزبت و رهبرانت را بگو که( بیایند وتو را نجات) دهند. من آن لحظات وحشیگری وقساوت را که علیه من وما ، درشرائط بی خبری وعدم کوچک ترین دخالت درآن قضیه ، به کار برده میشد ، هیچ گاهی فراموش نتوانستم ، بااینکه شکنجه های زندان امین جلاد بابرق ووسا یل خطرناکترعذابدهی صورت میگرفت وطاقت فرسا بود ،نمیتوان هرگز ازیادبرد. ولی درآن زمان آنقدرمشت ولگد برسرو صورت من حواله کردند که اصلاء تشخیص داده نمیتوانستم که ازطرف کی وازکدام استقامت بالایم ضربه وارد میگردد وچرا آن همه وحشت؟.
مارا بدون تحقیق دراتاقهای انفرادی نگهمیداشتند ، تااینکه روزی همهء مارابه استثای سلیمان لایق ،دریک اتاق کلان یکجا ساختند وشرایط اتاق نسبت داشتن بخاری چوبی بهتر شد واندکی راحت شدیم . اما ، زخمهای پاها وسرینهای ما ، امکان نشستن برروی زمین را ازما سلب کرده بود . درآن روزهای بد، مامورین پولیس امکان دسترسی به دوارا نیز ازما گرفته بودند وخود نیز هیچ کمکی درمورد نکردند. این درحالی بود که هیچ فردی جراءت نزدیک شدن به ما را برای آن نداشت که بر علاوهء به خشم آمدن سرکار،تبلیغ کرده بودند که گویا ما ( قرآن شریف را درمسجدسوختانده ایم ).
یکی از روزها، سرمامور پولیس ولسوالی به داخل اتاق ما آمد ویک بوتل مایع رنگه را به ما داد و گفت که این ( ویکم) است وآنرا به زخمهای تان چرب کنید تا بهبود یابید. گفتنیست که از ( ویکم تاکنون دربعضی از مناطق دهاتی ،برای جور شدن زخمها استفاده میگردد) ولی ما درشهر صنعتی پلخمری واز دست سرمامور پولیس، آن دوای (نادر) رادریافت میکردیم .
روزی متوجه شدیم که مامورین خشن حکومتی برخورد شان را ملایم تر ساخته اند وباخنده صحبت میکنند ومیگویند که جوان هستید واین غمها فراموش میگردد. درآنوقت ما مفهوم آن سخنان را فهمیده نمیتوانستیم ، اما، بعد رهایی فهمیدیم که « درهمان لحظات اول گرفتاری وشکنجهء ما ، والی ولایت موضوع را به پادشاه که درآن روزها برای هواخوری به جلال آباد رفته بود ، خبرداده وبرایش گفته بود که { پرچمیها درپلخمری انقلاب کرده اند وکنترول شهر را به دست خواهند گرفت ، ما به کمک عاجل نظامی ضرورت داریم } . پادشاه، تیلفونی موضوع را با صدراعظم وقت که مرحوم نوراحمد اعتمادی بود، درمیان گذاشته واورا برای رسانیدن کمک به بغلان هدایت میدهد .صدراعظم درجواب پادشاه میگوید که (این سخنان بیهوده است ، نه پرچمیها ای قدرت انقلاب را دارند ونه باید به بغلان از قطعهء « حسین کوت » نیرو فرستاده شود.سخن زدن از انقلاب بیمورد است وانقلاب درپلخمری شروع نخواهد شد .)
قرار معلومات دریافتی آن زمان ،رهبری حزب ما، با شخص اعتمادی تماس گرفته ومراتب احتجاج صریح خودرا نسبت خودسری وظلم بیحد والی بغلان درحق رفقای ما درپلخمری ، ابراز میکند که درنتیجه مرحوم اعتمادی که خود ش نیزدرموردخودسری های والی ولایت معلومات داشت ، به آن عضو خانواده ء سلطنتی که پادشاه اورا کاکا میگفت ، فهمانده بود که درپی ادامه دادن آن دوسیه نشود و زندانیان را رها سازد . » لذا ، تغییرموضع دربرابر ما ، ناشی ازنرم شدن مقامات مرکزی بود که بعداءباعث رهایی ما اززندان شده، اما ، هیچ یک ازاعضای حزب اسلامی که شکم (بشیر رویگر ) را درداخل مسجد وبعد ادای نماز، با کارد پاره کرده بودند ، طرف تعقیب قانونی قرار نگرفت .« این یکی از مظاهر دموکراسی وقانونمند بودن نظام سلطنتی بود)
وقتی سرقافله ً قاطران سرکاری آنوقت دربغلان( والی ذکریا) امر حفظ دوسیه را داد، مادیگرافراد لت وکوب کنندهء ملا، اهانت کننده گان به مقدسات وموسفیدان ،نبودیم وادعاکننده گان طرف حمایت حکومت نیز ،لب به سخن نگشودند. آنجا برای ماثابت شد که حکومت علنا ء وبا تمام توان ازاخوانیها وجوخه های مرگ آفرین شان حمایت میکند. درغیر آن اگر ادعاها واعترافات شان حقیت داشت ، چرا آنرا تعقیب نکردند.؟
دلچسپ است که آن والی مستبد ، قانون شکن ،دروغگوودشمن ترقیخواهان را درسلول زندان ملاقات کردم. درسال 1349 یعنی 9 سال بعد از آن روزیکه ( ذکریای والی)مرا درزیر پاهای خود ، خورد وخمیرکرده بود ، اورا درصحن محبس محبس نمبریک که ما( درحدود40 رفیق ) را از محبس های نمبردو ویک ، یکجا ساخته ومیخواستند اعدام کنند، دیدم. ما که مدتها ازهوای آزاد وروشنی وحرارت آفتاب محروم شده بودیم ، فقط بعد کشته شدن نورمحمد تره کی رئیس شورای انقلابی وقت ،توسط حفیظ الله امین مکار،اجازه یافته بودیم که بیرون ازدهلیزشرقی( دهلیزمنتظرین اعدام شدن) پا بگذاریم . این درحالی بود که سلطنت طلبان ومامورین عالی رتبهً دوران مرحوم داوودخان از امکانات بسیار خوب ، ازجمله حق نوشتن وشنیدن رادیو وخواندن کتاب ، بهره مند بودند.
همینکه سلطان عزیزذکریا را دیدم ، به اونزدیک شدم وسلام دادم. او ازمن پرسید که چه وقت شمارا اینجا آورده اند؟ گفتم 80 روز قبل .پرسید به کدام حزب تعلق داری ویا مثل ما بیگناه شمارا نیز آورده اند ؟. گفتم که من پرچمی هستم.او از من پرسید که ازکجا هستی ؟ گفتم از پلخمری ، گفت یک وقت من والی بغلان بودم . پرسیدم نام شما ؟ گفت سلطان عزیز ذکریا. گفت که ترا شکنجه کردند؟یانه؟ گفتم بسیار ، اوگفت که بسیار ظالم هستند ومردم را بناحق بندی کرده وشکنجه میکنند . اوعلاوه کرد که دلم به حال شما میسوزد که درجوانی زندانی وشکنجه شدید و......
پرسیدم که دروقتهای شما، حکومتها به مثل حکومت فعلی ظالم نبود؟ گفت هرگز ، ما آزادی داشتیم وقانون حکومت میکرد.دلم بسیار تنگ شده بود ووقت طولانی نیز برای ماندن دربیرون از اتاق نداشتیم ، برایش گفتم که شما مرا نمی شناسید ولی من شمارا خیلی خوب میشناسم. گفت چطور ؟ گفتم که حال که دریک محبس هستیم وسرنوشت هردوی ما معلوم نیست که کی زنده میماند وکی کشته خواهد شد، برایت سخت نمیگویم، اما ، این را بدان که من همان معلمی هستم که درماه حوت سال 1349 درپلخمری ، بناحق وبطور ظالمانه درزیر پاها ی شما خورد وخمیر شدم وبا بیشتر از 500 ضربه چوب وصدها لگد ومشت ، شکنجه واذیت گردیم ودشمن دین اعلامم کردید وخونهای ریخته شدهء یکتن از محمدزایی های هم تبار تانرا که بشیر رویگر بود ، قربان اهداف حکومتی وغیر عادلانهء تان نمودید. جناب والی صاحب شما نیز جز مستبدین هستید وبسیار خوش هستم که شمارا شریک جرمی خود می بینم ودر یک محبس به سر می بریم. او بسیار وارخطا شد وبرعلاوه ء عادت قبلی حرکتهای چشم ولب ، دستانش نسز به لرزه افتاد وحیران شده بود که چه کند .سرانجام یک هم اتاقی اش به دادش رسید ودست اورا گرفت وداخل محبس شدند ولی تا وقتی که من برایش معلوم میشدم، به عقبش نگاه میکرد ودیگر سراغی از او نیافتم .
آن والی محترم ودژخیم قبلی یکبار دیگر درمعرض دید من قرار گرفت وآن شبی بود که حکومت امین به وسیلهء شورویها سقوط کرد وسخنان شادروان ببرک کارمل از طریق رادیوها پخش شده بود ولی ما چون رادیو نداشتیم ، خبر نشدیم. والی ذکریا، باجمعی از همقطارانش به دروازهً دهلیز شرقی که سخت زنجیر پیچ میشد آمد وچیغ زنان میگفتند که : رفقا(!؟) تبریک میگوییم ، (امین سقوط کرد وکارمل صاحب محترم رئیس جمهور شد، حال همهء ما آزاد میشویم). آنها ، این سخنان را درحالتی میگفتند که سربازان شوروی درداخل دهلیز ایستاده بودند وبا اشارات وسخنان غیرفهمای شان ، به آنها نوید آزاد شدن را میدادند وایشان سپاسگذاری میکردند ودست به سینه میبردند .به سخنان ایشان نیزتوجه کنید: (کارمل صاحب محترم ، رفقا ، تبریک میگوییم ) و... اما همینکه آزاد شدند وخودرا ازوطن بیرون کشیدند، چه تبلیغات خصمانهء که تاحال علیه ما نمیکنند.!
برای معلومات شما اندکی به اصل رویداد برمیگردم وعلت آن واقعه را به تصویر میکشم .
درزمستان سال 1349 لایق صاحب با فامیلش به پلخمری آمد ودرنزدیکی مسجد ازبیکهای اسلام قلعه ، خانه ایرا به کرایه گرفت ، درحالیکه خانهء پدری شان درحدود یک کیلومتری آن محل موقعیت داشت ولی شاید نسبت کم بودن اتاقهای خواب درآنجا اقامت نگزیدند.
اخوانیها (طرفداران حزب اسلامی گلب الدین) که متعصب ترین افراد آن درپلخمری فعالیت داشتند، از همان روز اول ِ اقامت سلیمان لایق ، تبلیغات شدیدی را علیه او وحتی علیه پدرش که ملا امام مسجد جامع شهر پلخمری ومشهور به ( خلیفهً بازار) ویکی از روحانیون مشهور و دارای پایگاه وسیع دربین مردم بود ، آغاز کردند. جناب لایق صاحب دو سه باری مارا فراخواند واین موضوع را درمیان گذاشت وخواستار اتخا ذ تدابیری درزمینه گردید . هرکدام نظریات شان را به صورت گرم وسرد ابراز کردند که همه بیانگر احساسات نیک واحترام شان نسبت به آن رفیق عضو کمیتهء مرکزی ومسوول حزبی ما بود. دریکی از صحبتهای چند نفری ، من ابراز نظر کردم که خانهء دیگری ودر یک محل دور تر برای تان پیدا میکنیم واساسیه شمارا به آنجا انتقال میدهیم. اما، این نظر من طرف قبول واقع نشد ویکی از دوستان آن وقت که بیشتر ( کاکه وستنگ) بود ،گفت این ترس است ومانباید این کار را بکنیم .
درآن دیدار چند نفری قبل زخمی شدن رفیق رویگر،درمورد خطرات مرگ ومیر جانبین نیز صحبت شد وبر حسب فرضیه گفته شد که اگر اخوانیها بالای ما حمله کنند ودردفاع، فردی ازآنها کسته شود ، مسوولیت قتل را ازجانب ما کی باید به عهده بگیرد .؟ دوستان ما خاموش شدند وصدای لایق صاحب که کل اختیارما درهمه امور بود ،سکوت را شکست وفرمود که : ( رفیق جلیل «پرشور» توبیکار هستی ، بهتراست مسوولیت را درصورت وقوع چنین حادثه، خودت بدوش بگیری! ). من نگاهی به آن رفیق بزرگ انداختم وبرای آن هیچ استدلالی نکردم وموافقت خودرا ابراز نمودم که نشود نزد او وسایر رفقا ، شانه خالی کردن من ازیک وظیفهء( انقلابی!!)ویا عدم اطاعت وسرپیچی ازاوامرحزبی بادرنظرداشت موقف حزری( مسوول حزبی ولایت بغلان) قیمت داده شود .اما ، صادقانه اعتراف میکنم که آن جملهً کوتاه وتلخ بدون مقدمه وزمینه سازی ،به حدی بالای روح وروانم تاثیربد ومنفی وارد کرد که هرگزفراموشم نمیشود . زیرا، شرایطی که در آن به سرمی بردم نهایت دشواربود، چون از تکمیل تحصیلات عالی محروم شده بودم، حق کار ازمن سلب شده بود،از معلمی طرد شده بودم وتحت پیگرد پولیس قرارداشتم وبا وجود آن دراکثر مناطق پلخمری وولایت با کمترین امکانات مالی برای جلب وجذب میرفتم وکارمیکردم .
بلی ، من تاهمین اکنون فکر میکنم که شاید فقر وتنگدستی اقتصادی ام باعث شده بود که آن بزرگوار بمن گفت که ( درصورت زندانی شدن تو ، ما مشکلات فامیل تان را رفع خواهیم کرد واز ایشان مواظبت خواهیم نمود) . درحالیکه شاید من به جرم قتل ، اگر به وقوع می پیوست، اعدام میشدم.
رفقای عزیز!ما، چنین اوامر وهدایات را نیز لبیک گفته بودیم وبا چشمان باز به سوی مرگ میرفتیم، اما افسوس که اکثریت آنهاییکه ما به ایشان چنین احترام واعتماد داشتیم، مارا تنها مانده اند وهیچ حرکت نمیکنند.!
قابل یادآوریست که خانه ایکه لایق صاحب درآن زنده گی میکرد ، درنزدیکی خانهء ملا نصرالدین بود . ملا نصرالدین فرزندی داشت که نهایت با استعداد وسخنور وبعدا ء یکی از شخصیت های کلیدی حزب اسلامی گردید. او ( سیف الدین نصرت یار) بودکه دراویل جوانی وسیاست بازی با ما نزدیک بود ولی به مانند خود گلب الدین به یکباره گی لباس ( جهاد وخصومت علیه مارا)پوشید وبه یکی از مشکل آفرین افراد درشمال مبدل گشت .این سیف الدین نصرت یار دردوران حکومت داوود خان مرحوم ، تحت تعقیب قرار داشت وگفته میشد که امر گرفتاری او داده شده بود ولی اوبه سوی هرات فرار کرده بود. پولیس هرات، اورا دریکی از نقاط سرحدی توقیف وبعدا ء درمحکمهء بالایی به مرگ محکوم واعدام میگردد. دراین مورد باید اضافه گردد که از آن افراد همرکاب سیف الدین نصرت یاردرپلخمری وفعال درحوادث آن سالها ، اینها ، دردورهً مرحوم داوود خان وحاکمیت امین کشته شدند .(سیف الدین نصرت یار ، خواجه محفوظ ، شاه محمد ،(غلام محمد معلم وربانی معلم که این دوی اخیر برادران بودند)، حامد ونواز پسران داکتر انور، سالار پسر سلطان جان رئیس بلدیه ، شیر آقا از دند غوری ، انجینر عثمان پسر مستری اسماعیل وتعدادی دیگر. ازجمله عثمان وشاه محمد درقیام اخوانیها درسال 1358 درطبقهء اول زندان پل چرخی که من وتعداد بیشمار رفقا وسایر زندانیان در طبقه های دوم وسوم زندان نمبر 2 ، صدای تیر اندازیها وغالمغال زندانیان را می شنیدیم وبعد آن بیشتر از 37 ساعت حق بیرون شدن از اتاقهای زندان را درشرایطی از ما سلب کردند که هیچ اتاقی دارای تشناب نبود وماشاهد ( ضعف کردنهای بسیاری از محبوسین) بودیم .
سیف الدین ، بچهء ملانصرالدین، دارای دوستان ورفقای همفکر زیادی درپلخمری بود. آنها از مناطق دورشهر وحتی از اطراف پلخمری به این مسجد می آمدندوبه خصوص درنمازهای شام وخفتن حتماء اجتماع بزرگ سیاسی مذهبی ونمایش قدرت را انجام میدادند. پیشهناد تغییر محل زنده گی برای لایق صاحب به خاطر جلوگیری از حوادث خونین بود، که متاءسفانه به آن گوش داده نه شد ورنه شاید آن اتفاق به وقوع نمی پیوست.
قابل یاد آوریست که یکی دوشب ما( تعدادی ازرفقای شهر وچند دهقان حزبی وموید) حزب درمنزل لایق صاحب ( درنزدیکی آن مسجد) برای دادن جواب به آن گروه ، درصورت ( تجاوز شان ) به رفقای نمازگذارکه اهل آن محله ومسجد بودند،جمع شده بودیم ولی حادثه ء به وقوع نه پیوست.اما، در شب سوم عید قربان ، بشیررویگر با سلیم کارگر به تنهایی در آن مسجد میروند وبعد ادای نماز خفتن ، مشاجرهء بین هردوتیم صورت میگییرد وکلمات رکیکی بین شان تبادله میگردد . درآن هنگام سلیم کارگر که خود سرباز بود، روبه سیف الدین ودیگران نموده میگوید که : (ماوشما درپوهنتون خات دیدیم). دراین هنگام مشت ولگدی تبادله شده وچراغ های مسجد خاموش میشود ، ومتعاقبا ً روشن میگردد ، گویی هیچ واقعه ء رخ نداده باشد .خود رفیق رویگر این داستان را بیان نموده گفت که : وقتی دردهلیز کلوش روسی (کفش) خودرا پای میکردم ، متوجه شدم که کلوش هایم تر شده وپیراهنم باثر فشاری حرکت میکند، دستبردم ودیدم که خون ریزی شدید دارم وفهمیدم که (نامردها)درتاریکی با کارد به من حمله کرده اند. بشیر رویگر را به شفاخانه انتقال میدهند وبقیهء داستان همان بود که شما درجریان قرار گرفتید.
گفتنیست که ازجمله رفقای آن دوران رفقا( جمال دهقان (آگاه ترین وقهرمان ترین دهقان ) وصمد پویا وواحد عادل رئیس نساجی پلخمری وبسا رفقای دیگر شهید شدند ورفقا :انجینر هزارگل رئیس برق غوری ، نعیم کهکشان ،عباس کارگر ،سید حمید الله معلم ، حکیم ، عبدالخالق وتعدادی دیگردردورهء امین تیرباران شدند .درحالیکه رفقا: انجینر گلچین رئیس برق غوری، نیاز دهقان، کاکا رشیدکارگر، عبدالرحمان کارگر ،میراجان سرباشی نساجی،هردوکمال کیله گی انجینر نبی کارگر، نورعلی کمپیرکی،ماما یونس فابریکهً قند، دادعلی نیرو،واسع کارگر، بابه تاج محمد کارگر ، بابه جلیل کارگر ، وزیر محمد وکیل شورا ،عیسی خیل کارگر ،میرعادل کارگرمشهور به ( اسپارتاکوس)، حلیم کارگر ، غلام سخی کارگر، گل محمد ارباب ،عبدالله دهقان ،معلم جان ،مقیم کهکشان، غلام علی معلم ، محسن شاروال وده هاتن دیگر شان به ابدیت پیوسته اند.( روح همهء شان را شاد میخواهیم)
این داستان قدیمی را برای آن قصه کردم که رفقا واعضای فامیلها وفرزندان آن شهدا وفدا شده گان که خون های داغ وزنده گی باارزش شان رابدون طمع وتوقع درخدمت تحقق آرمانهای انسان زحمت کش وطن، ترقی واعتلای میهن واهداف حزب شان فداکرده اند ،نباید فراموش شوند وبی اتفاقی ها و خانه جنگیهای موجود شخصی وتشکیلاتی غیرموجهء ما، نسلهای باقیماندهء به ابدیت پیوسته گان را به سوی بی تفاوتی بیشتربکشاند وبنابر عدم تاءمین ارتباط با آنها ودوام کجروییها، بی اتفاقیها وخانه جنگیهای ما، ناگزیر شوند وبرباطل بودن راه پدرانشان ابراز نظر کنند. این مسوولیت ماست تا به جوانان وفامیلهای متعلق به رفقا وتحول پسندان ،این اعتماد را بدهیم که میتوانیم باردیگر به پا بایستیم وآبرومندانه وبا قوت ووحدت صادقانه درجامعه مطرح شویم ومبارزه کنیم.
بنا ء ، رفقای گرامی ! بیایید ، کاری نکنیم که این عملکردهای ما درنزد آن فامیلها ،سایر رفقا ، وملیونها انسان زحمت کش منتظر جامعه که تادیروز متحد ومدافع ما بودند، جفا درحق خون های فداشده در راه سعادت مردم وتحقق اهداف وطنپرستانهً مشترک مان تلقی گردد وآنها ازهمراهی شان نسبت به ما احساس پشیمانی کنند.
با عرض احترام : جلیل پرشور
ادامه دارد
( دورهء آرامش نسبی ورقابت های سیاسی )
بخش چهارم
چشم دیدهای من
طوریکه دربخشهای قبلی گفته شده بود ،حزب دموکراتیک خلق افغانستان به گروه ها وحلقات متعدد تقسیم وتره که گردیده وهرکدام برای اثبات (حقانیت ، اصولیت ،انقلابی بودن وطرف حمایت احزاب برادرقرار داشتن و...) بین هم دررقابت شدید قرارگرفته وبرای نمایش قدرت وتوان شان در عرصهء سیاسی ازاقدامات متهورانه وبالاتر ازتوان وحوصلهء جامعه تا اتهام زدنهای بیمورد وغیر قابل ترمیم درمورد یکدیگر استفاده کردند. در آن زمان که هدفم بعد ِ ( انشعاب سال 1348 ) است ، تا مدت ها انشعابات وبحرانهای تشکیلاتی درهیچ گروه رفیق به وقوع نه پیوست ولی نقل وانتقالات فردی رفقا وتغییر موضع کادرها (از یک گروه بریدن و به گروه دیگر وابسته شدن) سالها ادامه پیدا کرد .
درآن سالها ، گروه های دموکراتیک خلق ،با رقبای قدرتمند چپی ، ناسیونالیست های افراطی وگروه های مذهبی بنیادگرا که شامل ( شعله ء جاویدی ها، افغان ملتی ها ی، ناسیونال سوسیالیست های میوندوال ، صدای عوامی ها جوانان مسلمان ( اخوانیها ) وحلقات ملایان درباری تحت رهبری حضرات شوربازار، قلعهء جواد ومولانا فیضانی وسائر حلقات خورد وبزرگ علنی ومخفی) چپ وراست ، نیزمی شدند ، به حیث دشمنان ،مخالفین وورقبای خود ،مجادلهء شدید داشتند . این درحالی بود که رقابتهای گروهی دربین خود شان نیز تلفات میگرفت وبه سوی کُشنده تر شدن وایجاد ماًیوسیت های شدید اعضای شان می شد.
من درآنوقت( 1348) در دارالمعلمین عالی بلخ درس میخواندم . درداخل دارالمعمین صرف یک نفر شعلهء جاویدی بود که فردی نهایت سخنور ماهر بود و ( جُراءت) تخلص میکرد وبا وجود فهم کافی از مائوئیزم ،کارموءثری نمیتوانست درمحیط دارالمعلمین برای آن انجام دهد که دردارالمعلمین مزار فقط اعضا وهواداران دموکراتیک خلق افغانستان نه تنها فعال ، بلکه کاملا ء مسلط بودند . اما ،رفقای ما جنجالهای خودرا داشتند .که درزمینه اندک معلومات داده میشود.
تمام ساعات غیر درسی سال تعلیمی 1348 را رفقای پرچمی ( که تعداد ما خیلی اندک بود) با رفقای گروه خلق کارگر درجنجالهای سوال وجوابهای آن روز که درمواردی بسیاری ( بچه گانه وخام بود) به سر بردیم وخوب به یاددارم که درپایان هر مناقشه که تااخیرهای شب درلیلیه ادامه می یافت،به مشاجرات ( بعد منطق )، متوصل می شدیم . علت هم دراین بود که هیچ طرفی نمیخواست قناعت کند وهرکدام به نقل قولهای داخلی وخارجی وفرمایشات مقامات بالایی خود متوصل میگردیدیم . حال بعد (40) سال تمام که داغ ترین ایام آن (همین روزهای خزانی سال 1348) بود می بینیم که افراد باقی مانده و تاهنوززنده وفعال سیاسی آن دوران ، دراکثریت موارد موضع واحد داریم ودرقبال مسائل کلیدی وطن ،احساس مسوولیت مشترک میکنیم . ازین رو به خاطر به هدر رفتن آن فرصت ها ،به جان هم افتادن واقعی ترین فرزندان خلق وساده ترین وبی آلایش ترین اعضای حزب که همه ازولایات شمال بودیم وفرزندان ومردمان عادی این مناطق درپیشاپیش سایر مردمان وطن ،بسا کارنامه های جاویدان را درراه تحقق اهداف حزب وحاکمیت از خود به جا ماندند ، هرانسان بارسالت ومتعهد ،باید ابرازتاءثر وپشیمانی کند وبرکلیه مظاهر چند دسته گی ، خود محوری وفریب کاری سیاسی و تفرقه دربین یاران وهمرزمان، نفرین بفرستد.
اما، درلیسهً باخترمزارشریف ، وضع طوری دیگری بود. درآنجا گروه های مائوئیستی (شعلهء جاویدی) نه تنها بر اوضاع حاکم بودند ،بلکه سخنوران وفعالان (زبده ) وتوانایی داشتند ووضع رفقای ما درآنجا خیلی بد بود. ما، اکثرا ء برای حمایت رفقای مان به داخل لیسه که درهمجواری ما قرار داشت میرفتیم وآنها را کمک میکردیم، با اینکه خود رفقای لیسهء باختر باوجود کم بودن در تعداد ، باروحیه بودند وهرگز جا خالی نمیکردند.(آن سالها ،اوج جنگ تبلیغاتی درمیان چین واتحاد شوروی) بود.
وقتی اکثریت اعضای کمیتهً ولایتی دربلخ به نفع خلق کارگر موضعگیری کرد ورفقا : فیض الله البرز ، فضل احمد طغیان،محی الدین گوهری وسائرین کمیتهء ولایتی خودرا ساختند وآنرا وسعت دادند.
اما، درراءس کمیتهء ولایتی بخش پرچمیها که شهید محبوب شاه سنگر قرار داشت ،رفقا : حبیب کارمند هوایی ملکی ،انجینر فضل احمد، شهید رزاق صاعد وسید نسیم میهن پرست عضویت داشتند .دراین کمیتهً ولایتی درسال 1349 رفقا : نذیر ، غفوروعمر که بحیث استاد دردارالمعلمین توظیف شده بودند ، وسعت یافت.
من، درآن سال عضویت کمیتهً شهری مزار را داشتم وشاهد بودم که رفقای رهبری آن وقت ، ازجمله رفیق کشتمند ورفیق بارق ، برای اثر گذاری در وضعیت بحرانی آنوقت وسروصورت دادن به امور فعالیت های حزبی رفقا درولایات شمال (خاصتاء ولایت بلخ)که بعد انشعاب به مشکلات جدی مواجه شده بود ، به مزار آمدند وملاقاتهای دوامداری را بارفقا انجام دادند .
درسال 1348 بنابر ضرورتی که وجود داشت، درلیلیه که من زنده گی داشتم ،هرشب تا ناوقتها جر و بحث های فرکسیونی داغی وجودداشت ،علت هم این بود که تیم رفقای جدیداء مخالف شده ،می خواستند همه چیز را از آن خود سازند وبی رقیب باشند ولی ما نیز تصمیم گرفته بودیم که تسلیم نگردیم. اما، آنها نیز دست بردار نبودند وهر اذیت وآذاری را که میتوانستند انجام میدادند.
باورکنید این داستان را نه برای تخریب آن رفقا ،بلکه صادقانه برای آن قصه میکنم ، که به
چشم سر مشاهده کرده ام که فرکسیونها وتشکلات خودی کوچک ، وقتی دررقابت های ناسالم ودرفکرچپه کردن حریفان خود میشوند ، اصلاءدرفکردریافت شیوهءسالم مخالفت نمیگردند وازهروسیلهء شریفانه وناشریف علیه هم استفاده میکنند.به طور مثال:( من با شهید غلام غوث گلشنیار ، ده ها مرتبه در کوچه های پر ازگِل ولای آن وقت مزار ، ازکوچهً سیاگرد که دارالمعلمین درآن واقع بود ، تا عقب ستدیویم مزار میرفتیم تا اگر شهید شهپر ویا شرعی جوزجانی را درجریان صحبت های شان که اکثرا ً درمنزل محی الدین گوهری صورت میگرفت ، پیدا وآنهارا به (نرخ روز) بی آب«!» بسازیم وهرچه ازدهن ما بر می آمد برای شان بگوئیم ودل خوش کنیم.!
آخر برای چی وچرا ؟ درحالیکه برخورد رفقای عزیز دیروز وهم صنفان آن روز ما،که جدیداء ازهم جدا شده بودیم ، ده مرتبه بدترازمابود. مثلاء بارها واقع شده که تعدادی مرا احاطه و(سوال پیچ) می کردند ویکی دونفر شان به تخت خواب دومنزلهً لیلیه من میرفتند ودرزیر کمپل وروجایی ، گاهی آشغال(...) وروزی (شمهء چای )ویا دربهترین حالت ، (بوتها وچپلک های) گِل ولای پررا می گذاشتند، تا من خواب نتوانم ، ناآرام ومجبور شوم که ترک موضع کنم ویا حد اقل جروبحث ننمایم . حالا درک میکنم که آن کار ناشی از بدطینتی وخصایل غیراخلاقی آن رفقا نبود ونیست ،کارآنها وعمل کردهای از آن قماش در شرایط موجود، محصول فرکسیون بازیها وبحرانات داخلی احزاب در کشور های عقب مانده وازجمله درداخل حزب ما وسائر گروهاست ، که باید علیه این پدیدهً شوم وتخریب کنندهً روح ،روان وتوان انسانی وسیاسی رفقا ، مبارزهء بی امان وآشتی ناپذیر صورت گیرد واجازه داده نشود که از ایمان واعتماد فرزندان صدیق مردم به سان پاروپرار ، علیه همنبردان شان وبرای تاءمین منافع شخصی افراد استفاده شود .
اگراوضاع فعلی سازمان ها واحزاب سیاسی رفیق طرف مطالعهء دقیق قرارداده شود،من تکرارهمان قصه ها، افتراآت وتهمت را بعد 40 سال به همان گونهً قبلی مشاهده میکنم . البته کاربُرد وسائل عصری علمی وتخنیکی را نیزباید به آن علاوه کرد . ولی نه تنها دیروز، بلکه امروز نیزاین صفوف احزاب وبدنهً جامعه است که دربازیها ی قدرت وسیاسیت هنوز باج میدهند . طوریکه ، ما رفقا باهم دررقابت های ناسالم قرارداریم وبا چشم سرمشاهده میکنیم که محصول کشت ما را به غارت می برند وما باردیگر ، بدون داشتن امکانات به استقبال زمستان ( سیاسی) دیگری میرویم واین حرکت هرسال بالای ما تکرارمیگردد .
طوریکه قبلاً اشاره شد ،من به اثرفعالیت ها ی سیاسی ازطرف ادارهً تعلیم وتربیه واستخبارات نشانی شده بودم وازآنجهت مرا ازادامهء تحصیل دردارالمعلمین عالی بلخ مانع شدند واجبارًا تعرفهً معلمی دریافت نمودم .اما، به مجرد مراجعه به مکتب نمبر اول پلخمری ، ادارهء مکتب ،مکتوبی را بمن نشان دادکه حق معلمی نیزبه فرمان عبدالقیوم وزیرمعارف وقت ، ازمن سلب گردیده بود. هرچه تلاش کردم درهیچ عرصه یی نتوانستم کاری پیدا کنم .
وقتی درپلخمری باقی ماندم ، از طرف رفقای مرکز،هدایتی دریافت نمودم که باید مسوولیت سازمان حزبی ولایت بغلان را که بعد انشعاب 1348 ، ازهم پاشیده بود واز لحاظ کمی ، رفقای محدودی در بخش ما( پرچمیها )، آنهم به صورت پراگنده باقی مانده بودند ، به عهده بگیرم .این درحالی بود که خود نیز صاحب تجارب و اندوختهء لازم سیاسی برای سروسامان دادن به امورات ازهم پاشیدهء یک کمیتهء ولایتی نبودم .اما، با شناخت وسیع درمحل وداشتن دوستان وآشنایان ترقیخواه وجوانان مبارز که در آن وقت زمینه برای جذب وجلب ایشان مساعد بود، به کمک سائر رفقا توانستیم درولایت بغلان ، خاصتا ء درپلخمری دارای سیستم تشکیلاتی منظم گرد یم وتعدادی از رفقای معلم ومتعلم به شمول چند کارگرودهقان آگاه ازچمله( شهید جمال دهقان، طاهر کارگر، زنده یاد عبدالرحمان کارگر، شادروان کاکا رشید کارگر ، سید محفوظ کارگرو شادروان عیسی خیل کارگر، ایوب زرگرواحد دهقان،کمال دهقان ،مکالدین کیله گیه یی،ارباب نورجان ،رازمحمد پتنگ دهقان وجمعی از روشنفکران مانند شهید صمد پویا،شادروان
مقیم کهکشان ،یاسین برومند ،مسجدی معلم، اسحق معلم، نسیم معلم ، غفور بسیم معلم، خبیر ، ودود ،خلیل سپر،آصف معلم ،هاشم عکاس، جلال ساعت ساز،داکتر جبار، مهدی کامیاب، آغاشرین معلم (استالفی) ،شادروان غلام علی معلم ،رمضان معلم ،ولی کارگر،سید محمود،یاسین،ماما یونس، هاشم امیری ، اشرف صابر ، عبدالرحمان سمنگانی وده ها دهقان وکارگر وروشن فکردیگر جذب شدند وشامل تشکیلات ما گردیدند . ناگفته نماند که در آن وقت مسوولیت سازمان بغلان را درسطح کمیتهء مرکزی محترم سلیمان لایق عهده داربود و با انصاف باید گفته شود که کار های تبلیغاتی ایشان درساحه ء دهقانی درآن روزگار نتایج عالی داشت وبه اثر آن فعالیت ها تعدادی از دهقانان به حزب پیوستند.
دیری نگذشت که بدنهء سازمان ما وسعت پیدا کرد ورفقای جدیدی چه نوجذب وچه سابقه دارِ بی ارتباط ومنتظرروشن شدن نتائج نهایی جنگهای تبلیغاتی بعد انشعاب 1348 ، شامل تشکیلات ما شدند.سازمان ما درحالت وسیع شدن وعمیق شدن بودکه حادثهء ناگواری رخ داد وضربهء شدیدی برما ودرمجموع بالای حزب وارد کرد.
ازآنجائیکه آن رویداد درهیچ نوشتهء انعکاس داده نشده است ، با وجود آنکه شاید طرف توجه تعدادی ازرفقا قرارنگیرد ، ولی چون برای پیدا کردن معلومات ، خاصتا ء برای آنانیکه درآن زمان از واقعه (زخمی شدن بشیر رویه گر وزندانی شدن رفقا) فقط خبر شده بودند، اما، ازچگونه گی آن معلومات بدست آورده نتوانستند، علاوتا ء برای ترسیم چهرهء واقعی اقدامات اعضای خانوادهء سلطنتی وحکام آن وقت واینکه چه گونه مردم ازترس آنها به دین ومذهب شان جفا میکردندودروغرا راست وحقیقت وانمود میساختند، مفید تمام شود.
شرح رویداد:
((دراخیر ماه حوت 1343، من درشب سوم عید قربان که برف تمام زمین را درپلخمری پوشانیده بود، با طاهر کارگربه منزل کاکا داوود شاه برقی که پسرش ملنگ شاه معلم ، هم صنفی من بود، غرض عید مبارکی ودیدار ایشان رفته بودیم .بعد صرف چای درحالیکه ساعت هشت ونیم شب بود خانهء ایشان ترک نموده ودرچوک پلخمری خبرهای شب را که درآن وقت به ساعت هشت وچهل وپنج دقیقه نشر میگردید، می شنیدیم که شخصی دروازهً موتر جیپی را باز کرده ومرا بنام جلیل او جلیل ، صدا میکرد ونزد خود فرا میخواند. بلادرنگ به سوی موتر شتافتیم . درموتر لایق صاحب را دیدیم که بما فرمان ( به موتر بالا شوید را صادرکرد) پرسیدیم که چرا وضع تان خوب نیست؟ گفت که بشیر درمسجد کارد خورده ووضعش بسیار خراب است. پرسیدیم که کی اورا زده است؟ گفت اخوانیها.( بشیر زخمی شده، رفیق ما بشیررویگر بود که یکی ازکادرهای قدیمی وسرشناس حزب بود وبعداء وزیر اطلاعات وفرهنگ گردید وبا سلیمان لایق روابط خانواده گی داشت )
ما درمعیت ایشان به شفاخانهء نساجی پلخمری رفتیم ودر آنجاچند تن دیگر از رفقا را نیز دیدیم که با احتیاط تمام از بین جنگلهای شفاخانه ، میخواهند از وضع واقف شوند.ما، که مظلوم واقع شده بودیم ویک رفیق ما کارد خورده بود ،درفکر این بودیم که دولت اخوانیها را دستگیر ومجازات خواهد کرد، اما، پلان طور دیگری سازمان دهی شده بود. درنتیجه، چند لحظه بعد سرمامور پولیس ولایت که فرد گوشت آلود واصلا ء از فاریاب بود ، مرا صدا زد که بیا به ولسوالی برویم . من گفتم چرا وچه کار داریم به ولسوالی؟ اوگفت بیا وحرف نزن. من خواستم ،لایق صاحب را درجریان قرار دهم ، سرمامور گفت که اونیز با ما میرود. خلاصه اینکه ، ما به ولسوالی رفتیم ودر اتاق کار ولسوال که سالون کلانی بود داخل شدیم ودیدیم که تمام موسفیدان واهل آن منطقه ایکه مسجد درآن موقعیت دارد ، قبلاء دراتاق اخذ موقع کرده اند. درآن لحظه والی ولایت را نیز دیدیم که در بالای دفتر کار نشسته وعصبانیت میکند وفحش میگوید . اندک مدتی نگذشته بود که شهید صمد پویا را که فقط سه ماه قبل جذب نموده وشامل حزب شده بود ، با رفیق دیگر ما، نبی جان علاف که به نام بچهء ملای مندوی مشهور بود ، به داخل اتاق آوردند. والی بغلان ( ذکریا) ی دیوانه وسردار مست بی پروا وحتی غیر جوابگو بودن دربرابر سلطنت ، هرلحظه عصبانی تر می شد وتابلیت اعصاب ویا تابلیت آرامش قلبی به زیر زبان میگذاشت وفحش میگفت ومی غرید .
چند دقیقهء بدین منوال گذشت ،والی بغلان روبه موسفیدانی که بعد ادای نماز خفتن وپخته کردن قول وقرار شان به ولسوالی فراخوانده شده بودند نمود وگفت: « بگوئید ، چه واقع شد ؟» . موسفیدان به رسم احترام همه یکجا برخاستند وآنگاه والی امرکرد که {یک یک نفر گپ بزنید } . نفر اول حاجی رجب لرخوی(لرخابی) بود که دست به سینه والی را مخاطب قرار داده گفت: والی صاحب : ما نماز را خوانده آمده ایم وخدا را شاهد میگیریم که گپ ازین قراربود.« ما ، درمسجد نمازمیخواندیم که همین آغا ،که نامش را نمیدانیم ولی فکر میکنیم که پسر (خیاشنهً) آغای سلیمان لایق است،( بشیر رویگر) با تعدادی دیگر به مسجد داخل شدند وبدون معطلی ملای مسجد را (فحش وناسزا گفتند وبه دین اسلام ، خواندن نماز ونمازگزاران ) لعنت گفتند وتوهین کردند) . همینکه ملا صاحب برایش گفت : اوبچه (گپته سنجیده بزن،بد کردی وکفر میگی) همگی شان بجان ملا صاحب افتادند وبا (سوته چوبهاییکه) دردستان شان بود بر فرق ملا کوبیدند ،ا ما، نمیدانیم که درکجا وچطور خود اوزخمی گردیده است .
میخواهم توجه جدی شمارا به این موضوع معطوف بدارم که چگونه حاجی صاحبان، موسفیدان،ملای مسجدوهرباشندهء آن محل که به مسجد ازبیکهای اسلام قلعهء شهر پلخمری مشهوراست ودرآن وقت شب به ولسوالی خواسته شده بودند ، باکل شرافت وایمانداری(!) دروغ گفتند وعلیه ما که اصلا ء نه درآن شب ونه دربیست سال یعدی درآن مسجد که از خانه های ما بسیار دورواقع شده بود ، داخل نشده بودیم ، با کل چشم سفیدی ، دروغ گفتند واتهام بستند .( بعداء معلوم شد که قبل از حضور آنها درمحضر والی ، با آنها یعنی با تعدادی از حاجی صاحبان ، ملاها وبزرگان دینی ودنیوی پرمدعای آن گذر،جلسه ء ترتیب داده بودند وخطرات ناشی از زخمی شدن «بشیر رویگر واحتمال عکس العمل» پرچمیهارا درصورت گفتن حقیقت که به نقص دولت ومتجاوز بودن اخوانیها تمام می شد،باآنها درمیان گذاشته بودند وبرای شان تفهیم شده بود که چه نوع اعترافاتی داشته باشند تا به مشکلی مواجه نگردند). اما، همهء آنها به نام خدا وقرآن ،قسم یاد کردند وصاف وسُچه دروغ گفتند.
درآن هنگامی که والی ولایت بغلان آن میرغضب خودکامهء سلطنت، به خشم آمده بود وهرلحظه چشمان ولبانش را می لرزاند وهمه اراکین ولسوالی وولایت که درآنجا جمع شده بودندو دست به ادب درمقابل آن دژخیم ایستاده بودند، طاهر کارگر دوحرکت غیر معمولی را انجام داد که با عقل وتدبیر همسویی نداشت. او باراول از میز والی که درراءس اتاق واقع شده بود عبور کرد ودرعقب والی دور تر ایستاده شد ووالی با نگاه تنفر آمیزش نسبت به او عکس العمل نشان داد.باردوم که والی دراوج (خشم وعربده) قرار داشت، طاهر کارگر از والی گوگرد خواست تا سگرت خودش را روشن کند . آن اقدام وضع والی را بکلی دگرگون ساخت وامر کرده گفت که این ( پدرلعنت را چپه کنید) .
طاهر را دردهلیز چپه کردند وبیرحمانه ( چوبکاری کردند) اودرمقابل ضربات چوب که از دو استقامت بالای او وارد میشد ،اصلاء صدایی نمیکشید وتحمل میکرد ، تا آنکه اندک صدایی از او بالاشد وشکنجه گران خسته وانده شده دوباره به داخل اتاق آمدند.همینکه والی چشمش بمن خورد ، گفت تو چکاره هستی ، حاجی رجب لرخابی صدا کرد که همان معلمی که باچوب برفرق ملاصاحب کوفت همین است . همیکه من استدلال کردم که من اصلاء تا حال به داخل آن مسجد نرفته ام و اگر رفته باشم و باچوب برفرق ملا زده باشم ، ملا صاحب حاضر است ، سرش را ملاحظه کنید ، این دروغ است ومن با طاهر به خانهء ( کاکاداوود شاه برای عیدی رفته بودیم) . والی فقط از من پرسید که تو معلم هستی؟ گفتم نی . اوصدا زد که این ( پدرلعنت را نیز چپه کنید) . آنها درظرف تقریبا ء نیم ساعت ،ازشانه تا پاها، خاصتاء پاهای مرا به توته ء از گوشت مبدل ساختند. درابتدا من نیز با استفاده از مقاومت انقلابیون ( خاصتا ء توده یی ها)که درکتابها خوانده بودم، مقاومت کردم ولی یکی از افراد آنجا که والی را دور دید گفت اگر فریاد نکشی تادم مرگ شکنجه میگردی .
طاهر کارگر ومرا برای (غل وزنجیر ) نمودن دستها وپاهای ما به آنسوی دهلیز ( کـَش) میکردند که صدای غالمغال صمد پویا را که چند لحظه قبل اورا نیز آورده بودند، شنیدیم . اما، از آنجایی که او متعلم مکتب بود ، به زدن چند چوب ولگد اکتفا کردند ) . رفیق صمـد پویا،یکی از رفقای باشهامت وبا استعدادی بود که درمقام های کمیته های ولایتی وولایت درشمال ، صادقانه زحمت کشید ، اما، قبل از سقوط دولت مرکزی درماه ثور1371، دریک حادثهء غم انگیز سقوط طیاره ، درراه برگشت از حیرتان به پلخمری ، شهید شد. روحش با سائر همرزمانش شاد باد !)
شکنجه گران فقط سلیمان لایق را شکنجه نکردند وبس ولی اورا دردهلیز جادادند وبدون جرم اورا نیز توقیف کردند واهانت نمودند.
سال 1349 برای من یکی از دشوارترین سالهای زنده گی ام بود . درآن سال از دارالمعلمین عالی اخراج شدم ، از معلمی طرد گردیدم ، حق کار درسائر ادارات دولتی برای مدتی ازمن سلب گردید وسرانجام به دست دژخیمان سلطنتی ودروغگویان ( محاسن سفید) (!)ونوکرسلطنت به زیر شکنجه وبداخل زندان رفتم وصحتم را ازدست دادم .
درزندان به زودی خبر شدیم که رفقا ، صمد پویا ، نبی جان ، شادروان عیسی خیل( که یکی از آزاده ترین مردان روزگارش بود) ولایق صاحب را نیز ، تحت نظر گرفته اند . ازجمله افرادی که به ابتکار ونمایش ساخته گی من ، تدابیر بعدی خودش وفداکاری یک کارگر فداکار به نام( حسین علی ) که درمهمان خانهً نساجی ، زنده گی داشت ، از پیگرد نجات یافت وخودرا به کابل که محل سربازی اش رسا نید، سلیم کارگربود که درهنگام زخمی شدن بشیـر رویگر ، با اویکجا درمسجد رفته بود .
مارا درولسوالی نگهداشتند وهرکدام را به اتاقی بردند. مرا نیزدرمدخل ( زیرزمینی، دراتاقی محبوس کردند که بسیار سرد بود وازدرودیوارش باد داخل می شد . قبلاء ازطرف حکومتیها به سربازان گفته شده بود که ما( مردمان بسیار خطرناک ) هستیم وباید همیشه تحت مراقبت باشیم . ازهمان جهت در اتاقی که من محبوس بودم، برعلاوهء آنکه دستان وپاهای مرا بازنجیر بسته بودند ، درکمرم ریسمانی رابسیارمحکم بستند وسرریسمان را درپایهء چارپایی سرباز محافظ ارتباط دادند ، تا باکوچکترین حرکت سرباز متوجه شود درحالیکه من اصلاء به اثرزخمهای شدید وخونچکان ناشی از شکنجه، خودرا به مشکل حرکت داده میتوانستم . آنها، درشب اول زندانی شدن ونیمه جان بودن ، نه تنها رحمی نکردند وحد اقل یک تابلیت عادی ضد درد به من ندادند،برخلاف پولیسهای مرتجع داخل ولسوالی وسرکاتبان رشوه خوار ومردم آذار شعبات مختلف آن که خصومت جدی علیه ما داشتند، به سراغم آمده ومرا از اتاق خارج وبیشتر ازسه ساعت دربین برف که ازکمرم بالا بود ، ایستاده کرده وگفتند که حال حزبت و رهبرانت را بگو که( بیایند وتو را نجات) دهند. من آن لحظات وحشیگری وقساوت را که علیه من وما ، درشرائط بی خبری وعدم کوچک ترین دخالت درآن قضیه ، به کار برده میشد ، هیچ گاهی فراموش نتوانستم ، بااینکه شکنجه های زندان امین جلاد بابرق ووسا یل خطرناکترعذابدهی صورت میگرفت وطاقت فرسا بود ،نمیتوان هرگز ازیادبرد. ولی درآن زمان آنقدرمشت ولگد برسرو صورت من حواله کردند که اصلاء تشخیص داده نمیتوانستم که ازطرف کی وازکدام استقامت بالایم ضربه وارد میگردد وچرا آن همه وحشت؟.
مارا بدون تحقیق دراتاقهای انفرادی نگهمیداشتند ، تااینکه روزی همهء مارابه استثای سلیمان لایق ،دریک اتاق کلان یکجا ساختند وشرایط اتاق نسبت داشتن بخاری چوبی بهتر شد واندکی راحت شدیم . اما ، زخمهای پاها وسرینهای ما ، امکان نشستن برروی زمین را ازما سلب کرده بود . درآن روزهای بد، مامورین پولیس امکان دسترسی به دوارا نیز ازما گرفته بودند وخود نیز هیچ کمکی درمورد نکردند. این درحالی بود که هیچ فردی جراءت نزدیک شدن به ما را برای آن نداشت که بر علاوهء به خشم آمدن سرکار،تبلیغ کرده بودند که گویا ما ( قرآن شریف را درمسجدسوختانده ایم ).
یکی از روزها، سرمامور پولیس ولسوالی به داخل اتاق ما آمد ویک بوتل مایع رنگه را به ما داد و گفت که این ( ویکم) است وآنرا به زخمهای تان چرب کنید تا بهبود یابید. گفتنیست که از ( ویکم تاکنون دربعضی از مناطق دهاتی ،برای جور شدن زخمها استفاده میگردد) ولی ما درشهر صنعتی پلخمری واز دست سرمامور پولیس، آن دوای (نادر) رادریافت میکردیم .
روزی متوجه شدیم که مامورین خشن حکومتی برخورد شان را ملایم تر ساخته اند وباخنده صحبت میکنند ومیگویند که جوان هستید واین غمها فراموش میگردد. درآنوقت ما مفهوم آن سخنان را فهمیده نمیتوانستیم ، اما، بعد رهایی فهمیدیم که « درهمان لحظات اول گرفتاری وشکنجهء ما ، والی ولایت موضوع را به پادشاه که درآن روزها برای هواخوری به جلال آباد رفته بود ، خبرداده وبرایش گفته بود که { پرچمیها درپلخمری انقلاب کرده اند وکنترول شهر را به دست خواهند گرفت ، ما به کمک عاجل نظامی ضرورت داریم } . پادشاه، تیلفونی موضوع را با صدراعظم وقت که مرحوم نوراحمد اعتمادی بود، درمیان گذاشته واورا برای رسانیدن کمک به بغلان هدایت میدهد .صدراعظم درجواب پادشاه میگوید که (این سخنان بیهوده است ، نه پرچمیها ای قدرت انقلاب را دارند ونه باید به بغلان از قطعهء « حسین کوت » نیرو فرستاده شود.سخن زدن از انقلاب بیمورد است وانقلاب درپلخمری شروع نخواهد شد .)
قرار معلومات دریافتی آن زمان ،رهبری حزب ما، با شخص اعتمادی تماس گرفته ومراتب احتجاج صریح خودرا نسبت خودسری وظلم بیحد والی بغلان درحق رفقای ما درپلخمری ، ابراز میکند که درنتیجه مرحوم اعتمادی که خود ش نیزدرموردخودسری های والی ولایت معلومات داشت ، به آن عضو خانواده ء سلطنتی که پادشاه اورا کاکا میگفت ، فهمانده بود که درپی ادامه دادن آن دوسیه نشود و زندانیان را رها سازد . » لذا ، تغییرموضع دربرابر ما ، ناشی ازنرم شدن مقامات مرکزی بود که بعداءباعث رهایی ما اززندان شده، اما ، هیچ یک ازاعضای حزب اسلامی که شکم (بشیر رویگر ) را درداخل مسجد وبعد ادای نماز، با کارد پاره کرده بودند ، طرف تعقیب قانونی قرار نگرفت .« این یکی از مظاهر دموکراسی وقانونمند بودن نظام سلطنتی بود)
وقتی سرقافله ً قاطران سرکاری آنوقت دربغلان( والی ذکریا) امر حفظ دوسیه را داد، مادیگرافراد لت وکوب کنندهء ملا، اهانت کننده گان به مقدسات وموسفیدان ،نبودیم وادعاکننده گان طرف حمایت حکومت نیز ،لب به سخن نگشودند. آنجا برای ماثابت شد که حکومت علنا ء وبا تمام توان ازاخوانیها وجوخه های مرگ آفرین شان حمایت میکند. درغیر آن اگر ادعاها واعترافات شان حقیت داشت ، چرا آنرا تعقیب نکردند.؟
دلچسپ است که آن والی مستبد ، قانون شکن ،دروغگوودشمن ترقیخواهان را درسلول زندان ملاقات کردم. درسال 1349 یعنی 9 سال بعد از آن روزیکه ( ذکریای والی)مرا درزیر پاهای خود ، خورد وخمیرکرده بود ، اورا درصحن محبس محبس نمبریک که ما( درحدود40 رفیق ) را از محبس های نمبردو ویک ، یکجا ساخته ومیخواستند اعدام کنند، دیدم. ما که مدتها ازهوای آزاد وروشنی وحرارت آفتاب محروم شده بودیم ، فقط بعد کشته شدن نورمحمد تره کی رئیس شورای انقلابی وقت ،توسط حفیظ الله امین مکار،اجازه یافته بودیم که بیرون ازدهلیزشرقی( دهلیزمنتظرین اعدام شدن) پا بگذاریم . این درحالی بود که سلطنت طلبان ومامورین عالی رتبهً دوران مرحوم داوودخان از امکانات بسیار خوب ، ازجمله حق نوشتن وشنیدن رادیو وخواندن کتاب ، بهره مند بودند.
همینکه سلطان عزیزذکریا را دیدم ، به اونزدیک شدم وسلام دادم. او ازمن پرسید که چه وقت شمارا اینجا آورده اند؟ گفتم 80 روز قبل .پرسید به کدام حزب تعلق داری ویا مثل ما بیگناه شمارا نیز آورده اند ؟. گفتم که من پرچمی هستم.او از من پرسید که ازکجا هستی ؟ گفتم از پلخمری ، گفت یک وقت من والی بغلان بودم . پرسیدم نام شما ؟ گفت سلطان عزیز ذکریا. گفت که ترا شکنجه کردند؟یانه؟ گفتم بسیار ، اوگفت که بسیار ظالم هستند ومردم را بناحق بندی کرده وشکنجه میکنند . اوعلاوه کرد که دلم به حال شما میسوزد که درجوانی زندانی وشکنجه شدید و......
پرسیدم که دروقتهای شما، حکومتها به مثل حکومت فعلی ظالم نبود؟ گفت هرگز ، ما آزادی داشتیم وقانون حکومت میکرد.دلم بسیار تنگ شده بود ووقت طولانی نیز برای ماندن دربیرون از اتاق نداشتیم ، برایش گفتم که شما مرا نمی شناسید ولی من شمارا خیلی خوب میشناسم. گفت چطور ؟ گفتم که حال که دریک محبس هستیم وسرنوشت هردوی ما معلوم نیست که کی زنده میماند وکی کشته خواهد شد، برایت سخت نمیگویم، اما ، این را بدان که من همان معلمی هستم که درماه حوت سال 1349 درپلخمری ، بناحق وبطور ظالمانه درزیر پاها ی شما خورد وخمیر شدم وبا بیشتر از 500 ضربه چوب وصدها لگد ومشت ، شکنجه واذیت گردیم ودشمن دین اعلامم کردید وخونهای ریخته شدهء یکتن از محمدزایی های هم تبار تانرا که بشیر رویگر بود ، قربان اهداف حکومتی وغیر عادلانهء تان نمودید. جناب والی صاحب شما نیز جز مستبدین هستید وبسیار خوش هستم که شمارا شریک جرمی خود می بینم ودر یک محبس به سر می بریم. او بسیار وارخطا شد وبرعلاوه ء عادت قبلی حرکتهای چشم ولب ، دستانش نسز به لرزه افتاد وحیران شده بود که چه کند .سرانجام یک هم اتاقی اش به دادش رسید ودست اورا گرفت وداخل محبس شدند ولی تا وقتی که من برایش معلوم میشدم، به عقبش نگاه میکرد ودیگر سراغی از او نیافتم .
آن والی محترم ودژخیم قبلی یکبار دیگر درمعرض دید من قرار گرفت وآن شبی بود که حکومت امین به وسیلهء شورویها سقوط کرد وسخنان شادروان ببرک کارمل از طریق رادیوها پخش شده بود ولی ما چون رادیو نداشتیم ، خبر نشدیم. والی ذکریا، باجمعی از همقطارانش به دروازهً دهلیز شرقی که سخت زنجیر پیچ میشد آمد وچیغ زنان میگفتند که : رفقا(!؟) تبریک میگوییم ، (امین سقوط کرد وکارمل صاحب محترم رئیس جمهور شد، حال همهء ما آزاد میشویم). آنها ، این سخنان را درحالتی میگفتند که سربازان شوروی درداخل دهلیز ایستاده بودند وبا اشارات وسخنان غیرفهمای شان ، به آنها نوید آزاد شدن را میدادند وایشان سپاسگذاری میکردند ودست به سینه میبردند .به سخنان ایشان نیزتوجه کنید: (کارمل صاحب محترم ، رفقا ، تبریک میگوییم ) و... اما همینکه آزاد شدند وخودرا ازوطن بیرون کشیدند، چه تبلیغات خصمانهء که تاحال علیه ما نمیکنند.!
برای معلومات شما اندکی به اصل رویداد برمیگردم وعلت آن واقعه را به تصویر میکشم .
درزمستان سال 1349 لایق صاحب با فامیلش به پلخمری آمد ودرنزدیکی مسجد ازبیکهای اسلام قلعه ، خانه ایرا به کرایه گرفت ، درحالیکه خانهء پدری شان درحدود یک کیلومتری آن محل موقعیت داشت ولی شاید نسبت کم بودن اتاقهای خواب درآنجا اقامت نگزیدند.
اخوانیها (طرفداران حزب اسلامی گلب الدین) که متعصب ترین افراد آن درپلخمری فعالیت داشتند، از همان روز اول ِ اقامت سلیمان لایق ، تبلیغات شدیدی را علیه او وحتی علیه پدرش که ملا امام مسجد جامع شهر پلخمری ومشهور به ( خلیفهً بازار) ویکی از روحانیون مشهور و دارای پایگاه وسیع دربین مردم بود ، آغاز کردند. جناب لایق صاحب دو سه باری مارا فراخواند واین موضوع را درمیان گذاشت وخواستار اتخا ذ تدابیری درزمینه گردید . هرکدام نظریات شان را به صورت گرم وسرد ابراز کردند که همه بیانگر احساسات نیک واحترام شان نسبت به آن رفیق عضو کمیتهء مرکزی ومسوول حزبی ما بود. دریکی از صحبتهای چند نفری ، من ابراز نظر کردم که خانهء دیگری ودر یک محل دور تر برای تان پیدا میکنیم واساسیه شمارا به آنجا انتقال میدهیم. اما، این نظر من طرف قبول واقع نشد ویکی از دوستان آن وقت که بیشتر ( کاکه وستنگ) بود ،گفت این ترس است ومانباید این کار را بکنیم .
درآن دیدار چند نفری قبل زخمی شدن رفیق رویگر،درمورد خطرات مرگ ومیر جانبین نیز صحبت شد وبر حسب فرضیه گفته شد که اگر اخوانیها بالای ما حمله کنند ودردفاع، فردی ازآنها کسته شود ، مسوولیت قتل را ازجانب ما کی باید به عهده بگیرد .؟ دوستان ما خاموش شدند وصدای لایق صاحب که کل اختیارما درهمه امور بود ،سکوت را شکست وفرمود که : ( رفیق جلیل «پرشور» توبیکار هستی ، بهتراست مسوولیت را درصورت وقوع چنین حادثه، خودت بدوش بگیری! ). من نگاهی به آن رفیق بزرگ انداختم وبرای آن هیچ استدلالی نکردم وموافقت خودرا ابراز نمودم که نشود نزد او وسایر رفقا ، شانه خالی کردن من ازیک وظیفهء( انقلابی!!)ویا عدم اطاعت وسرپیچی ازاوامرحزبی بادرنظرداشت موقف حزری( مسوول حزبی ولایت بغلان) قیمت داده شود .اما ، صادقانه اعتراف میکنم که آن جملهً کوتاه وتلخ بدون مقدمه وزمینه سازی ،به حدی بالای روح وروانم تاثیربد ومنفی وارد کرد که هرگزفراموشم نمیشود . زیرا، شرایطی که در آن به سرمی بردم نهایت دشواربود، چون از تکمیل تحصیلات عالی محروم شده بودم، حق کار ازمن سلب شده بود،از معلمی طرد شده بودم وتحت پیگرد پولیس قرارداشتم وبا وجود آن دراکثر مناطق پلخمری وولایت با کمترین امکانات مالی برای جلب وجذب میرفتم وکارمیکردم .
بلی ، من تاهمین اکنون فکر میکنم که شاید فقر وتنگدستی اقتصادی ام باعث شده بود که آن بزرگوار بمن گفت که ( درصورت زندانی شدن تو ، ما مشکلات فامیل تان را رفع خواهیم کرد واز ایشان مواظبت خواهیم نمود) . درحالیکه شاید من به جرم قتل ، اگر به وقوع می پیوست، اعدام میشدم.
رفقای عزیز!ما، چنین اوامر وهدایات را نیز لبیک گفته بودیم وبا چشمان باز به سوی مرگ میرفتیم، اما افسوس که اکثریت آنهاییکه ما به ایشان چنین احترام واعتماد داشتیم، مارا تنها مانده اند وهیچ حرکت نمیکنند.!
قابل یادآوریست که خانه ایکه لایق صاحب درآن زنده گی میکرد ، درنزدیکی خانهء ملا نصرالدین بود . ملا نصرالدین فرزندی داشت که نهایت با استعداد وسخنور وبعدا ء یکی از شخصیت های کلیدی حزب اسلامی گردید. او ( سیف الدین نصرت یار) بودکه دراویل جوانی وسیاست بازی با ما نزدیک بود ولی به مانند خود گلب الدین به یکباره گی لباس ( جهاد وخصومت علیه مارا)پوشید وبه یکی از مشکل آفرین افراد درشمال مبدل گشت .این سیف الدین نصرت یار دردوران حکومت داوود خان مرحوم ، تحت تعقیب قرار داشت وگفته میشد که امر گرفتاری او داده شده بود ولی اوبه سوی هرات فرار کرده بود. پولیس هرات، اورا دریکی از نقاط سرحدی توقیف وبعدا ء درمحکمهء بالایی به مرگ محکوم واعدام میگردد. دراین مورد باید اضافه گردد که از آن افراد همرکاب سیف الدین نصرت یاردرپلخمری وفعال درحوادث آن سالها ، اینها ، دردورهً مرحوم داوود خان وحاکمیت امین کشته شدند .(سیف الدین نصرت یار ، خواجه محفوظ ، شاه محمد ،(غلام محمد معلم وربانی معلم که این دوی اخیر برادران بودند)، حامد ونواز پسران داکتر انور، سالار پسر سلطان جان رئیس بلدیه ، شیر آقا از دند غوری ، انجینر عثمان پسر مستری اسماعیل وتعدادی دیگر. ازجمله عثمان وشاه محمد درقیام اخوانیها درسال 1358 درطبقهء اول زندان پل چرخی که من وتعداد بیشمار رفقا وسایر زندانیان در طبقه های دوم وسوم زندان نمبر 2 ، صدای تیر اندازیها وغالمغال زندانیان را می شنیدیم وبعد آن بیشتر از 37 ساعت حق بیرون شدن از اتاقهای زندان را درشرایطی از ما سلب کردند که هیچ اتاقی دارای تشناب نبود وماشاهد ( ضعف کردنهای بسیاری از محبوسین) بودیم .
سیف الدین ، بچهء ملانصرالدین، دارای دوستان ورفقای همفکر زیادی درپلخمری بود. آنها از مناطق دورشهر وحتی از اطراف پلخمری به این مسجد می آمدندوبه خصوص درنمازهای شام وخفتن حتماء اجتماع بزرگ سیاسی مذهبی ونمایش قدرت را انجام میدادند. پیشهناد تغییر محل زنده گی برای لایق صاحب به خاطر جلوگیری از حوادث خونین بود، که متاءسفانه به آن گوش داده نه شد ورنه شاید آن اتفاق به وقوع نمی پیوست.
قابل یاد آوریست که یکی دوشب ما( تعدادی ازرفقای شهر وچند دهقان حزبی وموید) حزب درمنزل لایق صاحب ( درنزدیکی آن مسجد) برای دادن جواب به آن گروه ، درصورت ( تجاوز شان ) به رفقای نمازگذارکه اهل آن محله ومسجد بودند،جمع شده بودیم ولی حادثه ء به وقوع نه پیوست.اما، در شب سوم عید قربان ، بشیررویگر با سلیم کارگر به تنهایی در آن مسجد میروند وبعد ادای نماز خفتن ، مشاجرهء بین هردوتیم صورت میگییرد وکلمات رکیکی بین شان تبادله میگردد . درآن هنگام سلیم کارگر که خود سرباز بود، روبه سیف الدین ودیگران نموده میگوید که : (ماوشما درپوهنتون خات دیدیم). دراین هنگام مشت ولگدی تبادله شده وچراغ های مسجد خاموش میشود ، ومتعاقبا ً روشن میگردد ، گویی هیچ واقعه ء رخ نداده باشد .خود رفیق رویگر این داستان را بیان نموده گفت که : وقتی دردهلیز کلوش روسی (کفش) خودرا پای میکردم ، متوجه شدم که کلوش هایم تر شده وپیراهنم باثر فشاری حرکت میکند، دستبردم ودیدم که خون ریزی شدید دارم وفهمیدم که (نامردها)درتاریکی با کارد به من حمله کرده اند. بشیر رویگر را به شفاخانه انتقال میدهند وبقیهء داستان همان بود که شما درجریان قرار گرفتید.
گفتنیست که ازجمله رفقای آن دوران رفقا( جمال دهقان (آگاه ترین وقهرمان ترین دهقان ) وصمد پویا وواحد عادل رئیس نساجی پلخمری وبسا رفقای دیگر شهید شدند ورفقا :انجینر هزارگل رئیس برق غوری ، نعیم کهکشان ،عباس کارگر ،سید حمید الله معلم ، حکیم ، عبدالخالق وتعدادی دیگردردورهء امین تیرباران شدند .درحالیکه رفقا: انجینر گلچین رئیس برق غوری، نیاز دهقان، کاکا رشیدکارگر، عبدالرحمان کارگر ،میراجان سرباشی نساجی،هردوکمال کیله گی انجینر نبی کارگر، نورعلی کمپیرکی،ماما یونس فابریکهً قند، دادعلی نیرو،واسع کارگر، بابه تاج محمد کارگر ، بابه جلیل کارگر ، وزیر محمد وکیل شورا ،عیسی خیل کارگر ،میرعادل کارگرمشهور به ( اسپارتاکوس)، حلیم کارگر ، غلام سخی کارگر، گل محمد ارباب ،عبدالله دهقان ،معلم جان ،مقیم کهکشان، غلام علی معلم ، محسن شاروال وده هاتن دیگر شان به ابدیت پیوسته اند.( روح همهء شان را شاد میخواهیم)
این داستان قدیمی را برای آن قصه کردم که رفقا واعضای فامیلها وفرزندان آن شهدا وفدا شده گان که خون های داغ وزنده گی باارزش شان رابدون طمع وتوقع درخدمت تحقق آرمانهای انسان زحمت کش وطن، ترقی واعتلای میهن واهداف حزب شان فداکرده اند ،نباید فراموش شوند وبی اتفاقی ها و خانه جنگیهای موجود شخصی وتشکیلاتی غیرموجهء ما، نسلهای باقیماندهء به ابدیت پیوسته گان را به سوی بی تفاوتی بیشتربکشاند وبنابر عدم تاءمین ارتباط با آنها ودوام کجروییها، بی اتفاقیها وخانه جنگیهای ما، ناگزیر شوند وبرباطل بودن راه پدرانشان ابراز نظر کنند. این مسوولیت ماست تا به جوانان وفامیلهای متعلق به رفقا وتحول پسندان ،این اعتماد را بدهیم که میتوانیم باردیگر به پا بایستیم وآبرومندانه وبا قوت ووحدت صادقانه درجامعه مطرح شویم ومبارزه کنیم.
بنا ء ، رفقای گرامی ! بیایید ، کاری نکنیم که این عملکردهای ما درنزد آن فامیلها ،سایر رفقا ، وملیونها انسان زحمت کش منتظر جامعه که تادیروز متحد ومدافع ما بودند، جفا درحق خون های فداشده در راه سعادت مردم وتحقق اهداف وطنپرستانهً مشترک مان تلقی گردد وآنها ازهمراهی شان نسبت به ما احساس پشیمانی کنند.
با عرض احترام : جلیل پرشور
ادامه دارد
۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه
وحدت یک ضرورت مبرم وحکم آمرانهء تاریخ ! (داوود عزیزی)
رفقای عزیز ، همسنگران گرامی وسرسپرده های راستین مردم افغانستان درود به شما :
از فروپاشی حزب پر افتخار ما ح د خ ا ( حزب وطن ) و سقوط حاکمیت آن در حدود 17 سال میگذرد .
هرانسان دیگراندیش درک میکند و میداند که حزب ما در اثر دسایس و توطئه های دو ابر قدرت جهانی در جریان جنگ سرد قربانی شد ، البته شک و تردید وجود ندارد که در فرو پاشی حزب و سقوط حاکمیت اشتباهات خود ما رول عمده داشته است .
حالا متاءسفانه از بدنهء حزب دیروز ما ،ح د خ ا ( حزب وطن ) بنا به علل و عوامل گوناگون گروپ ها ، فرکسیون ها ، احزاب مختلف و جزایر متنو ع ایجاد گردیده است .
شکست خوردن و یا از صحنهء سیاسی دورشدن در جریان مبارزات سیاسی کاملآ یک امر عادی محاسبه شده است ، ولی این امر حتمی و ضروری بود که بعد از شکست و فرو پاشی خود را آماده میساختیم ، در بین جامعه ،خود را تثبیت میکردیم و گام های عملی و مفیدی را با در نظرداشت تجارب غنی گذشته به نفع مردم افغانستان بر میداشتیم .
ما با تاءسف ،فرصت های زیادی را از دست دادیم وبدین ترتیب ،ما کادر ها و اعضای حزب و جزایر جداشده از بدنهء ح د خ ا ( حزب وطن ) باید این واقعیت را بپذیریم ، تن به حقیقت دهیم و خوب بدانیم که در شرایط بحرانی و نا به هنجار کنونی افغانستان هیچ حزب و سازمان سیاسی به تنهایی خود نمیتواند بر مشکلات وپرابلم های جامعه فایق آید.
بناً، ما باید راه ها وطرق کنار آمدن ها ، هم گرایی ها ، وحدت و تفاهم را در قدم اول بین احزاب و جزایر جداشده از حزب پرافتخار دیروز خود جستجو و پیدا کنیم . ما باید به هر شکلی که میشود اعضا و کادر های خانوادهء دیروز خود را یکجا ساخته و خانهء ویران شدهء خود را دوباره آباد نمائیم ، و در قدم دوم در فکر نزدیکی و ایجاد تشکلات بزرگ بین تمام نیرو های ملی و دموکرات کشور شویم .
خوشبختانه ما امروز شاهد برداشتن گام های عملی در عرصهء وحدت وتفاهم بین رفقای حزب متحد ملی افغانستان و نهضت فراگیردموکراسی و ترقی افغانستان، این دو بدنهء اساسی حزب دیروز ما ح د خ ا ( حزب وطن ) هستیم .
جای خوشی و سرور است ، امروز میبینیم که در بین صفوف و کادر های دو حزب مذکور یک روحیهء جوشش ، همگرایی ، نزدیکی ، روحیه وحدت خواهی وتفاهم رونما و ایجاد
گردیده است ، اکثریت قاطع صفوف و کادر های هردو حزب خواهان تآمین وحدت هستند.
واقعاء ما بی صبرانه انتظار چنین روزی را داشتیم ، و یقین کامل وجود دارد که با تاءمین شدن وحدت بین حزب متحد ملی افغانستان و نهضت فراگیردموکراسی و ترقی افغانسان
و در نتجه ایجاد حزب جدید، کتلهء عظیمی از حزبی های دیروز که تا بحال بنا بر ملحوظاتی شامل تشکیلات این احزاب نشده بودند به حزب جدید میپیوندند .
باوردارم که تحقق پذیرفتن یا تاءمین شدن این وحدت، جرقهء قوی یی خواهد بود به خاطر نزدیکی و تفاهم تمام جزایر جدا شده از بدنهء حزب دیروز ما یعنی ح د خ ا (حزب وطن).
رفقای نهایت گرامی و عزیز !
توجه کنید و ببنید که ضرورت مبرم ، اولویت وحکم آمرانهء تاریخی این وحدت و تفاهم در چه
نهفته است ؟
با گذشت سه دهه جنگ و خشونت ، هنوز هم در وطن ما جنگ ، بی عدالتی ، بی قانونی ، وحشت ، عقب مانی ، رشوه ستانی ، قاچاق مواد مخدر و بی امنییتی در هر گوشه وکناراین میهن عزیز ما بیداد میکند و از طرف دیگر متاءسفانه اکثریت مردم افغانستان ،گرسنه و تشنه سر به بالین خواب میگذارند ، زنان کشور از ابتدایی ترین حقوق انسانی و اجتماعی خود محروم هستند ، کودکان به عوض تحصیل به کار های سخت و طاقت فرسا وادار میگردند ، جوانان در اثر اعتیاد مواد مخدر به نیستی و نابودی کشانیده میشوند ، عده یی از دختران و زنان فقیر برای تاءمین زندگی خویش به تن فروشی و فحشآ روی آورده اند ، بیماری های مختلف و عدم دستیابی اکثریت مردم به شفاخانه و ادویه ، جان انسان های جامعه ما را تهدید به مرگ میکند .....و غیره .
قابل یاد آوریست که در همه این حالات بحرانی و نابسامانی ها دست قدرت های بزرگ مغرض خارجی و همسایه های کشور ما شامل است .
در یک کلمه میشود بیان کرد که در کشورما همهءمردم نگران ، حیران و پریشان هستند،
یگانه امید مردم افغانستان به شما نیرو های ملی ، وطن پرست و متعهد به وطن ومردم آن است که باید به کمک شان بشتابید .
اگر ما هنوز همان انسان های متعهد به جامعه و مردم خود هستیم و میخواهیم مصدر خدمت به مردم و وطن قرار گیریم و مفید واقع شویم ، باید این تعدد تشکلها ، تفاوت ها ، مرز ها و فاصله ها را از بین بر داریم ، تا باشد هر کس داوطلبانه و آگاهانه خود را در یک سازمان واحد سیاسی شامل سازیم ، و میبایست صفوف خود را تقویت ببخشیم .
باور کامل دارم با این کار وعمل و از این راه میتوانیم به حال مردم و وطن مفید و مثمر واقع گردیم .
قابل تذکر میدانم اگر یک تعدادی اقلیت بنا به علل نا بخردانه وحدت را نمیخواهند وبشکلی از اشکال در پروسهء شریفانه وحدت رفقا به شکل ماهرانه سنگ اندازی میکنند ، باید بدانند که این یک اشتباه بزرگ سیاسی میباشد وباید بدانندکه حوصلهء رفقا بسر رسیده است. ،
میخواهم به صراحت بگویم که کسانیکه سر خود را مثل کبک در برف فرو میبرند باید منتظر لگد دیگران را داشته باشد .
جراءت و شهامت ،این نیست که ما در پیشروی پروسهء شریفانهء وحدت که خواست همهء ما است پرابلم یا مشکل ایجاد کنیم ، برعکس باید بدانیم و طرقی را جستجو کنیم که چطور میتوانیم مشکلات و پرابلم ها را حل نماییم .
هیچ بهانه ، سلیقه ، گروپ بازی شخصی و خودخواهی ،ارزش این را ندارد که کسانی در شرایط کنونی بخاطر تاءمین امر بزرگ وحدت ،مواع ایجاد کنند و پروسهء وحدت را که یک ضرورت مبرم و خواست زمان ، خواست مردم و خواست همهء رفقا است صدمه برسانند .
به پیش به سوی وحدت و تفاهم تمام جزایر جداشده از بدنهء حزب دیروز ما، ح د خ ا ( حزب وطن ) و به خصوص بین دو بدنهء اساسی آن یعنی حزب متحد ملی افغانستان و نهضت فراگیردموکراسی و ترقی افغانستان! .
باتقدیم حرمت
محمدداود عزیزی
انگلستان
۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه
مکث بر" کارایی و عدم کارایی سیاسی و تشکیلاتی (نوشتهء داوود کرنزی)
در بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد دانا یا خموش
مکث بر" کارایی و عدم کارایی سیاسی و تشکیلاتی " از اندیشه پرداز نامور و شناخته شدهِ نهضت فراگیر دموکراسی و ترقی افغانستان داوود کرنزی
نوشته ِ رفیق محترم مسوول تشکیلات شورای اروپایی ن.ف.د.ت.ا را بمنظور آگاهی بیشتر از موضع سیاسی و تشکیلاتی نهضت مطالعه نمودم ولی انصافاً هیچ چیز ازآن نفهمیدم به ناچار آنرا دوباره به خوانش گرفتم باز هم با تاسف از ورای نوشته ایشان جز جملات جسته و گریخته آنچه که باید مرا به مثابه یک عضو نهضت فراگیر قناعت دهد دریافت نکردم ولی از محتوای مضمون فقط اینرا دریافتم که هنوز هم نه بمثابه یک مسوول تشکیلات دلسوز بلکه خواسته است تا با نوشتن " کارآیی و یا عدم کارآیی سیاسی و تشکیلاتی " بار دیگر خود را قناعت دهد . غافل ازآنکه ضرب المثل عامیانه مردم ما که گفته اند " کاسه چینی که صدا میکند- خود صفت خویش ادا میکند" منهم مانند تعداد رفقای که مضمون فوق را مطالعه نموده اند برداشت معین و مشخص که منحیث یک تحلیل و نظر آنچه را که بتواند کارآیی سیاسی و تشکیلاتی را در نهضت فراگیر بالا ببرد نیافتم.
بناً با معذرت از ایشان مجبور شدم تا قلم بردارم و با توضیحات ِ از بکاربرد کلمات زیبا و فریب دهنده ِ شان که خود در عمل هیچگونه باور ِ بدان ندارند رفقای گرامی را در جریان بگذارم.
به عقیده ایشان " فقدان یک آموزش جدی و عدم تجهیز کامل و همگانی با اندیشه ها و نظریات و اصول بمثابه مشعل راهنمای یک سازمان و تبدیل نشدن آنچه را که ما میخواهیم انجام دهیم به فهم همگانی علت اول عدم کارآیی سیاسی و تشکیلاتی میدانم . معمولاً جنبشهای مترقی به نسبت اینکه اقدامات خود را درست درک نکرده عمل میکنند دچار اشتباه و گم راهی میگردد ."
دوستان عزیز : شما لطفاً همین نظر و عقیده رفیق مسوول تشکیلات اروپایی نهضت را با دقت مطالعه نمایید. با وجودیکه به نظر و عقیده جناب شان احترام قایل ام چه چیزی ازآن برداشت کرده میتوانید ؟ فقدان یک آموزش جدی ، عدم تجهیز کامل و همگانی با اندیشه ها و نظریات اصولی ، در حالیکه خود از اندیشه ها و اصول مرامی نهضت فراگیر که دارای اصول و مرام است نام نبرده است.پس هدف شان کدام اندیشه ها ،نظریات و اصول است. در مورد جنبشهای مترقی که فرموده اند به نسبت اینکه اقدامات خودرا درست درک نکرده عمل میکنند ، منظور شان از اقدامات چه است ؟ باید گفت نزد عده ی افراد غیر نهضتی بالای مترقی بودن نهضت فراگیر، با درنظرداشت اقدامات اخیر نهضت در رابطه با کاندیداتوری به ریاست جمهوری اسلامی افغانستان و پلاتفرم انتخاباتی کاندید نهضت سوالات زیادی وجود دارد که نمیخواهم بالای آن بحث صورت گیرد. در مورد نوشته محترم فکر میکنم که جایگاه و مسوولیت فعلی اشرا بمثابه مسوول تشکیلات شورای اروپایی فراموش کرده و بمثابه آمر سیاسی یک قطعه نظامی هدایت صادر مینماید و فراموش نموده که اعضای نهضت عمدتا ً متشکل از همان اعضای پرافتخار ح.د.خ.ا ( حزب وطن) از کادر ها و فعالینی که در زمان حاکمیت حزب با نهایت درایت صداقت و امانت داری وظایف محوله ِ خویشرا انجام داده اند میباشند که از دید مردم کشور بدور نمیباشد.این عزیزان بدون شک از درایت سیاسی و توانایی های بس بالایی برخوردار اند.در زمینه ِ فقدان یک آموزش جدی و عدم تجهیز کامل و همگانی شما جداً مخالف هستم ، امیدوارم در نوشته های با ارزش بعدیی تان کمی با دید واقعبینانه و از نظر ما نهضتی ها فراگیر بیاندیشید.
محترم مسوول تشکیلات شورای اروپایی !
سوال اینجاست شما تقریباً مدت سه سال است این سمت را بعهده دارید و به گمان اغلب ممکن چندین سال دیگر هم این مسوولیت را بدوش بکشید .زیرا در تشکیلات وسیع نهضت کسی دیگری وجود ندارد تا وظیفه شما را پیش ببرد ...ولی چه شد بعد از سه سال متوجه این ناکارآیی گردیده اید ؟ و یا اینکه صبر کرده اید به گفته ِ معروف : ماهی را هروقت از آب بگیرید تازه است.
به هر حال با شناختی که ازشما وجود دارد فکر میکنم ناممکن است مشوره و نظری را بپذیرید با آنهم امیدوارم آنچه گفته اید در عمل هم پیرو باشید .
در جای دیگر ی از نوشته آمده است " چیزی را که اکنون در اختیار داریم و میتوانیم به حیث وسایل و محل آموزش بصورت سیستماتیک استفاده نماییم وسایل تخنیکی ، الکترونیکی و نیروی متشکل و منضبط و سازمانی ماست"
نمیدانم منظوراز نیروی منضبط و سازمانی چه است ؟
در بخشی دیگری از نوشته میخوانیم " تربیت گروهی از اشخاص توانمند بخصوص درین عرصه ضروریست"
از نظر ایشان این اشخاص توانمند کی ها اند؟ نمیدانم منظور ایشان توانمندی جسمی یا عقلیست که به هر حال پیدا نمودن چنین اشخاص نیز کار ساده نبوده و نمیباشد و به عقیده بزرگان عقل سلیم در بدن سالم است .ما باید به رفقای همرزم و یا واضحتر بگویم نهضتی احترام و اعتماد دوستانه داشته و آنهارا شایسته ِ تمام کارایی های سیاسی و تشکیلاتی بدانیم ، در غیر آن جفای است که آنرا در حق نهضت روا میداریم .
در سطر دیگر چنین آمده است" بر انگیختن ، تشویق نمودن و به تحر ک درآوردن مردم بر اساس اصول زنده ِ کار سیاسی بر بنای عینی بودن ، دقیق بودن و حقیقی بودن قضایا باید صورت گیرد، اگر یکی ازین بند ها دقیقاً عملی و مدنظر گرفته نشود مردم اعتماد نمی کند" به گونه ِ مثال از انتخابات ریاست جمهوری اسلامی افغانستان نامبرده و آنرا عوامفریبی خوانده است ، موضوع عوامفریبی دولت را میگذاریم به قضاوت مردم ولی سوال من از شما به عنوان یکی از مسوولین ستاد انتخاباتی اروپایی نهضت است که دریکی از جلسات آن گفته بودید بیش از چهل هزار تن در کندز و یکصدو پنجاه هزار تن در مزارشریف......به همین گونه وعده های بلندبالا و فریبنده الی یک ... و دو ملیون رای از جانب افراد غیر مسوول چون شما در جلسات نهضت زمزمه شده بود ، حالا شما بگویید که اینها با کدام بخش و بند نوشته تان تطابق دارد.من نمیخواهم در مورد انتخابات که نتایج آن اظهرمن الشمس است تماس حاصل نمایم و آنچه که شما در تحلیل خویش نگاشته اید آنرا به قضاوت رفقا و خوانندگان گرامی میگذارم.
در بخش دیگر از نوشتار ِ اندیشمند بزرگ نهضت فراگیر چنین میخوانیم " اینکه عاقلان مصروف کاراندو ناکاره ها منفی بافی نموده ، دیده ندارند که اقدام و عمل مثبت را مثبت توصیف نمایند و به گفته ِ کاسترو قضاوت تاریخ برأت ماست ، آنهارا به تاریخ میسپاریم. " سوال اینجاست آیا واقعاً یک مسوول تشکیلات ِ دلسوز و با تجربه چنین ابراز نظر غیر مسوولانه را در برابر رفقای خویش ابراز مینماید ؟ این عاقلان و ناکارآمدها کی ها اند؟ چرا واضح و روشن نواقص را برملا نمیسازید و از اشخاص نام نمیبرید . تا به کی به کنایه نسبت به دیگران برخورد نموده و خود را که مسوول همه قضایا هستید برأت میدهید .گرچه نسبت به شما رفقای ارجمند ابرازنظر جرم و گناه پنداشته میشود با آنهم میخواهم عرض نمایم که از نقطه نظر روانشناسی عاقل شمردن و برترشمردن خود و ناکاره خواندن دیگران نوعی تکلیف شدید روانی است که امیدوارم رفیق ما دارای چنین تکلیف نباشد . وازجانب دیگراقدامات مثبت خویشرا که هنوز به یقین معلوم نیست چه بوده است آنرا بامردی از تاریخ جهان چون کاسترو مقایسه نمودن و قضاوت را به تاریخ سپردن آنهم نوعی از تکالیف روحی است که خود را با سپردن به تاریخ آرامش میبخشید.
اگر ما در عملکردهای گذشته همه اعمال خوب و یا بد خویشرا به تاریخ نمیسپردیم و آنرا در همان زمان به قضاوت مردم قرار میدادیم امروز ممکن در چنین حالتی قرار نمیگرفتیم.
من امیدوارم براساس نوشته ِ شما: " کار براساس اصل شایستگی و انتخابی بودن به بهترینها سپرده شود.آنانیکه در بین رفقا از اتوریته و نفوذ لازم برخوردارند (رفقای مسوولین را تحویل بگیرند) ..."
ولی بیایید صادقانه از خود بپرسید که شما به عنوان مسوول شعبه ِ تشکیلات در گزینش کادرها چنین عمل نموده اید که دیگران را به آن توصیه میکنید؟
در بخش دیگر تحریر داشته اید که باید گروه وسیع کادرها در وظایف مشخص کار گرفته شود ولی همزمان از کمیت بالای اعضای شورای اروپایی و هییت رییسه ِ آن شاکی اید. من با مطالعه ِ یاداشت شما به فضای عدم اعتماد ، بیباوری به آینده و فضای غیر رفیقانه بین شما و رهبری شورای اروپایی متوجه شدم . بکاربرد جمله ِ "مسوولین را تحویل بگیرند" به نظر من فضای بی اعتمادی را زیادتر نموده جلو رشد و تکامل سازمانرا گرفته و به اعتبار آن در میان مردم و جامعه ِ سیاسی کشور ما صدمه میزند. اینکه شما از طرف عده یی تحویل گرفته نمیشوید معنی آنرا ندارد که این مسله عمومیت داشته باشد . طبق نوشته ، شما وظایف چشمگیری را در عرصه های مختلف انجام داده اید ، از جلب و جذب 67 تن به عضویت نهضت ، ایجاد 17 واحد اولیه و 9 واحد شهری نام برده اید .به نظر من اگر این ارقام صحت داشته باشد نتیجه ِ کار جمعی رفقاست.
سوال من از شما بعنوان مسوول موفق شعبه تشکیلات اینستکه : بعد از ایجاد نهضت فراگیر تعداد اعضای آن در اروپا چند بود و اکنون چه تعدادی باقی مانده است؟ آیا گراف رشد کمی نهضت سیر نزولی داشته یا صعودی ؟
حتا در همان سازمان هامبورگ که شما مسوولیت رهبری |آنرا بعهده داشتید در اولین جلسه ِ نهضت فراگیر مطمینم که بخاطر دارید چه تعداد قابل ملاحظه ی رفقا حضور بهمرسانیده بودند و اکنون با گذشت چند سال تعداد حاضر در جلسات به چند تن میرسد؟ اگر بخواهید من میتوانم ارقام دقیق را در اختیار شما قرار دهم .
به باور من خود محوری ، خودخواهی ، تمایلات شخصی و گروهی تعدادی انگشت شمار رفقای مثل شما با سیاستهای گنگ ، انحراف از اصول قبول شده ی مرامی نهضت و اصل فراگیری آن سبب بیعلاقه گی صفوف و عدم توانایی سازمان در امر پذیرش نیرو های جدید به صفوف نهضت گردیده است . نهضتی را که رفیق بریالی یکجا با سایر رفقا با قبول زحمات فراوان تهداب گذاشت و توانست طیف وسیعی از شخصیتهای با اعتبار سیاسی کشور ر ا در نخستین تشکلات آن گردهم آورد ولی شوربختانه امروز چنان فضای مستولی شده که هر کدام مجبور به کناره گیری از صفوف آن میشوند.
موضوع دیگری را که میخواهم تذکر دهم اینست شما در مورد تدویرانتخابات و شفافیت آن در سازمانهای اروپای نهضت کلمات بسیار زیبای را بکار برده اید ، ایکاش خود به صحت آن معتقد بودید و عملکرد شما به صفت مسوول تشکیلات دلسوز همینطور میبود .
با تاسف یادآور میشوم که مداخلات غیر مسوولانه و غیر رفیقانه ی شما باعث ایجاد مشکلات و فضای بیباوری و بی اعتمادی میان رفقا گردیده است .از شما میپرسم آیا واقعا انتخابات شورای اروپای و کشور ها بخصوص آلمان شفاف بود؟ آیا سازماندهی های غرض آلود ، پخش اتهامات و افتراآت ناروا نسبت به بهترین رفقای ما از جانب شما و افراد چون شما صورت نگرفته بود؟ اگر شما با من موافق نیستید من حاضرم با ارایه ِ فاکتهای روشن و انکار ناپذیر به قناعت شما بپردازم.
|"تا سیه روی شود هر که درآن غش باشد"
محمد سالم امید
mohsalem_omid@yahoo.de
رفیق محترم محمد سالم امید !
امید است که جور وسالم باشی وامیدهایت نخشکد نوشته یی تانرا چنددفعه خاندم. دروغی درآن دریافت نکردم ولی باکمال تعجب ملاحظه میگردد که شما بسیار از غلو واغراق استفاده کرده اید.شما طوری از داوود جان کرن زی شخصیت ساخته اید که گویا او خودش آن نوشته را بقلم وفکر ودماغ خودشان تهیه کرده باشند، این بخش نوشته یی شما دور ازحقیقت است وباید آنرا تهمت زدن به کرن زی صاحب قیمت بدهم . این شخصیت بیچاره ومظلوم هرگز آن نوشته را نکرده است. شاید کس دیگری آنرا نوشته باشد واز نام ایشان نشر نموده ویا خودشان کدام کس دیگری را کرایه کرده وجملات چندی را گفته وفرمایش مقاله را داده است.من نوشته ی شما رفیق سالم را تبلیغ بنفع جناب کرن زی صاحب میدانم وشخصیت سازی ایشان. اگر واقعن میخواهید اورا نقد کنید ونابودی سازمان وتشکیلات جرمنی واروپای نهضت مارا به بررسی بگیرید، حقایق فراوانی وجوددارد که شما هرگز درمورد آنها تماس نگرفته اید واز این جهت بشما میگویم که اگر احساس مسئوولیت نکنید وحقایق تکاندهنده ی موجود را دربخش تشکیلات نهضت خاصتن درجرمنی که مثل آفتاب روشن است افشا نکنید یک بخش مسئوولیت اخلاقی تان نااجرا میماند ودیگران واز جمله خودم که شاهد همه زدوبندها وتعین بزور جناب کرن زی دراین مقام که حالا سه سال تمام از آن میگذرد، مجبور شویم که این حقیقت هارا برای نجات نهضتی که درراه استحکام آن تا همین اکنون تلاش فراوان کرده ایم افشا کنیم.
سازمان نهضت درآلمان مشکلات فراوانی را به خاطر بی کفایتی او ومداخله رفقای رهبری شورای اجراییه یی اروپایی وجاه طلبیهای تیم سه نفری کرن زی صاحب متحمل گردیده است .اگر توجه نشود واوبزودی برکنار نگردد، عواقب بدی را انتظار داشته باشید.
میخواهم عرض کنم که این یادداشت کوچک را با نام مستعار خود ارسال کردم، لذا مرا ببخشید
بااحترامات فایقه نیک محمد منتظر
دوست محترم نیک محمدمنتظر : نوشتهء جدید تان را به اثر خواهش خودتان ، جاگزین متن قبلی تان نمودم که گفته اید،متن جدید دارای اغلاط املایی نیست.فریاد
یا سخن دانسته گو ای مرد دانا یا خموش
مکث بر" کارایی و عدم کارایی سیاسی و تشکیلاتی " از اندیشه پرداز نامور و شناخته شدهِ نهضت فراگیر دموکراسی و ترقی افغانستان داوود کرنزی
نوشته ِ رفیق محترم مسوول تشکیلات شورای اروپایی ن.ف.د.ت.ا را بمنظور آگاهی بیشتر از موضع سیاسی و تشکیلاتی نهضت مطالعه نمودم ولی انصافاً هیچ چیز ازآن نفهمیدم به ناچار آنرا دوباره به خوانش گرفتم باز هم با تاسف از ورای نوشته ایشان جز جملات جسته و گریخته آنچه که باید مرا به مثابه یک عضو نهضت فراگیر قناعت دهد دریافت نکردم ولی از محتوای مضمون فقط اینرا دریافتم که هنوز هم نه بمثابه یک مسوول تشکیلات دلسوز بلکه خواسته است تا با نوشتن " کارآیی و یا عدم کارآیی سیاسی و تشکیلاتی " بار دیگر خود را قناعت دهد . غافل ازآنکه ضرب المثل عامیانه مردم ما که گفته اند " کاسه چینی که صدا میکند- خود صفت خویش ادا میکند" منهم مانند تعداد رفقای که مضمون فوق را مطالعه نموده اند برداشت معین و مشخص که منحیث یک تحلیل و نظر آنچه را که بتواند کارآیی سیاسی و تشکیلاتی را در نهضت فراگیر بالا ببرد نیافتم.
بناً با معذرت از ایشان مجبور شدم تا قلم بردارم و با توضیحات ِ از بکاربرد کلمات زیبا و فریب دهنده ِ شان که خود در عمل هیچگونه باور ِ بدان ندارند رفقای گرامی را در جریان بگذارم.
به عقیده ایشان " فقدان یک آموزش جدی و عدم تجهیز کامل و همگانی با اندیشه ها و نظریات و اصول بمثابه مشعل راهنمای یک سازمان و تبدیل نشدن آنچه را که ما میخواهیم انجام دهیم به فهم همگانی علت اول عدم کارآیی سیاسی و تشکیلاتی میدانم . معمولاً جنبشهای مترقی به نسبت اینکه اقدامات خود را درست درک نکرده عمل میکنند دچار اشتباه و گم راهی میگردد ."
دوستان عزیز : شما لطفاً همین نظر و عقیده رفیق مسوول تشکیلات اروپایی نهضت را با دقت مطالعه نمایید. با وجودیکه به نظر و عقیده جناب شان احترام قایل ام چه چیزی ازآن برداشت کرده میتوانید ؟ فقدان یک آموزش جدی ، عدم تجهیز کامل و همگانی با اندیشه ها و نظریات اصولی ، در حالیکه خود از اندیشه ها و اصول مرامی نهضت فراگیر که دارای اصول و مرام است نام نبرده است.پس هدف شان کدام اندیشه ها ،نظریات و اصول است. در مورد جنبشهای مترقی که فرموده اند به نسبت اینکه اقدامات خودرا درست درک نکرده عمل میکنند ، منظور شان از اقدامات چه است ؟ باید گفت نزد عده ی افراد غیر نهضتی بالای مترقی بودن نهضت فراگیر، با درنظرداشت اقدامات اخیر نهضت در رابطه با کاندیداتوری به ریاست جمهوری اسلامی افغانستان و پلاتفرم انتخاباتی کاندید نهضت سوالات زیادی وجود دارد که نمیخواهم بالای آن بحث صورت گیرد. در مورد نوشته محترم فکر میکنم که جایگاه و مسوولیت فعلی اشرا بمثابه مسوول تشکیلات شورای اروپایی فراموش کرده و بمثابه آمر سیاسی یک قطعه نظامی هدایت صادر مینماید و فراموش نموده که اعضای نهضت عمدتا ً متشکل از همان اعضای پرافتخار ح.د.خ.ا ( حزب وطن) از کادر ها و فعالینی که در زمان حاکمیت حزب با نهایت درایت صداقت و امانت داری وظایف محوله ِ خویشرا انجام داده اند میباشند که از دید مردم کشور بدور نمیباشد.این عزیزان بدون شک از درایت سیاسی و توانایی های بس بالایی برخوردار اند.در زمینه ِ فقدان یک آموزش جدی و عدم تجهیز کامل و همگانی شما جداً مخالف هستم ، امیدوارم در نوشته های با ارزش بعدیی تان کمی با دید واقعبینانه و از نظر ما نهضتی ها فراگیر بیاندیشید.
محترم مسوول تشکیلات شورای اروپایی !
سوال اینجاست شما تقریباً مدت سه سال است این سمت را بعهده دارید و به گمان اغلب ممکن چندین سال دیگر هم این مسوولیت را بدوش بکشید .زیرا در تشکیلات وسیع نهضت کسی دیگری وجود ندارد تا وظیفه شما را پیش ببرد ...ولی چه شد بعد از سه سال متوجه این ناکارآیی گردیده اید ؟ و یا اینکه صبر کرده اید به گفته ِ معروف : ماهی را هروقت از آب بگیرید تازه است.
به هر حال با شناختی که ازشما وجود دارد فکر میکنم ناممکن است مشوره و نظری را بپذیرید با آنهم امیدوارم آنچه گفته اید در عمل هم پیرو باشید .
در جای دیگر ی از نوشته آمده است " چیزی را که اکنون در اختیار داریم و میتوانیم به حیث وسایل و محل آموزش بصورت سیستماتیک استفاده نماییم وسایل تخنیکی ، الکترونیکی و نیروی متشکل و منضبط و سازمانی ماست"
نمیدانم منظوراز نیروی منضبط و سازمانی چه است ؟
در بخشی دیگری از نوشته میخوانیم " تربیت گروهی از اشخاص توانمند بخصوص درین عرصه ضروریست"
از نظر ایشان این اشخاص توانمند کی ها اند؟ نمیدانم منظور ایشان توانمندی جسمی یا عقلیست که به هر حال پیدا نمودن چنین اشخاص نیز کار ساده نبوده و نمیباشد و به عقیده بزرگان عقل سلیم در بدن سالم است .ما باید به رفقای همرزم و یا واضحتر بگویم نهضتی احترام و اعتماد دوستانه داشته و آنهارا شایسته ِ تمام کارایی های سیاسی و تشکیلاتی بدانیم ، در غیر آن جفای است که آنرا در حق نهضت روا میداریم .
در سطر دیگر چنین آمده است" بر انگیختن ، تشویق نمودن و به تحر ک درآوردن مردم بر اساس اصول زنده ِ کار سیاسی بر بنای عینی بودن ، دقیق بودن و حقیقی بودن قضایا باید صورت گیرد، اگر یکی ازین بند ها دقیقاً عملی و مدنظر گرفته نشود مردم اعتماد نمی کند" به گونه ِ مثال از انتخابات ریاست جمهوری اسلامی افغانستان نامبرده و آنرا عوامفریبی خوانده است ، موضوع عوامفریبی دولت را میگذاریم به قضاوت مردم ولی سوال من از شما به عنوان یکی از مسوولین ستاد انتخاباتی اروپایی نهضت است که دریکی از جلسات آن گفته بودید بیش از چهل هزار تن در کندز و یکصدو پنجاه هزار تن در مزارشریف......به همین گونه وعده های بلندبالا و فریبنده الی یک ... و دو ملیون رای از جانب افراد غیر مسوول چون شما در جلسات نهضت زمزمه شده بود ، حالا شما بگویید که اینها با کدام بخش و بند نوشته تان تطابق دارد.من نمیخواهم در مورد انتخابات که نتایج آن اظهرمن الشمس است تماس حاصل نمایم و آنچه که شما در تحلیل خویش نگاشته اید آنرا به قضاوت رفقا و خوانندگان گرامی میگذارم.
در بخش دیگر از نوشتار ِ اندیشمند بزرگ نهضت فراگیر چنین میخوانیم " اینکه عاقلان مصروف کاراندو ناکاره ها منفی بافی نموده ، دیده ندارند که اقدام و عمل مثبت را مثبت توصیف نمایند و به گفته ِ کاسترو قضاوت تاریخ برأت ماست ، آنهارا به تاریخ میسپاریم. " سوال اینجاست آیا واقعاً یک مسوول تشکیلات ِ دلسوز و با تجربه چنین ابراز نظر غیر مسوولانه را در برابر رفقای خویش ابراز مینماید ؟ این عاقلان و ناکارآمدها کی ها اند؟ چرا واضح و روشن نواقص را برملا نمیسازید و از اشخاص نام نمیبرید . تا به کی به کنایه نسبت به دیگران برخورد نموده و خود را که مسوول همه قضایا هستید برأت میدهید .گرچه نسبت به شما رفقای ارجمند ابرازنظر جرم و گناه پنداشته میشود با آنهم میخواهم عرض نمایم که از نقطه نظر روانشناسی عاقل شمردن و برترشمردن خود و ناکاره خواندن دیگران نوعی تکلیف شدید روانی است که امیدوارم رفیق ما دارای چنین تکلیف نباشد . وازجانب دیگراقدامات مثبت خویشرا که هنوز به یقین معلوم نیست چه بوده است آنرا بامردی از تاریخ جهان چون کاسترو مقایسه نمودن و قضاوت را به تاریخ سپردن آنهم نوعی از تکالیف روحی است که خود را با سپردن به تاریخ آرامش میبخشید.
اگر ما در عملکردهای گذشته همه اعمال خوب و یا بد خویشرا به تاریخ نمیسپردیم و آنرا در همان زمان به قضاوت مردم قرار میدادیم امروز ممکن در چنین حالتی قرار نمیگرفتیم.
من امیدوارم براساس نوشته ِ شما: " کار براساس اصل شایستگی و انتخابی بودن به بهترینها سپرده شود.آنانیکه در بین رفقا از اتوریته و نفوذ لازم برخوردارند (رفقای مسوولین را تحویل بگیرند) ..."
ولی بیایید صادقانه از خود بپرسید که شما به عنوان مسوول شعبه ِ تشکیلات در گزینش کادرها چنین عمل نموده اید که دیگران را به آن توصیه میکنید؟
در بخش دیگر تحریر داشته اید که باید گروه وسیع کادرها در وظایف مشخص کار گرفته شود ولی همزمان از کمیت بالای اعضای شورای اروپایی و هییت رییسه ِ آن شاکی اید. من با مطالعه ِ یاداشت شما به فضای عدم اعتماد ، بیباوری به آینده و فضای غیر رفیقانه بین شما و رهبری شورای اروپایی متوجه شدم . بکاربرد جمله ِ "مسوولین را تحویل بگیرند" به نظر من فضای بی اعتمادی را زیادتر نموده جلو رشد و تکامل سازمانرا گرفته و به اعتبار آن در میان مردم و جامعه ِ سیاسی کشور ما صدمه میزند. اینکه شما از طرف عده یی تحویل گرفته نمیشوید معنی آنرا ندارد که این مسله عمومیت داشته باشد . طبق نوشته ، شما وظایف چشمگیری را در عرصه های مختلف انجام داده اید ، از جلب و جذب 67 تن به عضویت نهضت ، ایجاد 17 واحد اولیه و 9 واحد شهری نام برده اید .به نظر من اگر این ارقام صحت داشته باشد نتیجه ِ کار جمعی رفقاست.
سوال من از شما بعنوان مسوول موفق شعبه تشکیلات اینستکه : بعد از ایجاد نهضت فراگیر تعداد اعضای آن در اروپا چند بود و اکنون چه تعدادی باقی مانده است؟ آیا گراف رشد کمی نهضت سیر نزولی داشته یا صعودی ؟
حتا در همان سازمان هامبورگ که شما مسوولیت رهبری |آنرا بعهده داشتید در اولین جلسه ِ نهضت فراگیر مطمینم که بخاطر دارید چه تعداد قابل ملاحظه ی رفقا حضور بهمرسانیده بودند و اکنون با گذشت چند سال تعداد حاضر در جلسات به چند تن میرسد؟ اگر بخواهید من میتوانم ارقام دقیق را در اختیار شما قرار دهم .
به باور من خود محوری ، خودخواهی ، تمایلات شخصی و گروهی تعدادی انگشت شمار رفقای مثل شما با سیاستهای گنگ ، انحراف از اصول قبول شده ی مرامی نهضت و اصل فراگیری آن سبب بیعلاقه گی صفوف و عدم توانایی سازمان در امر پذیرش نیرو های جدید به صفوف نهضت گردیده است . نهضتی را که رفیق بریالی یکجا با سایر رفقا با قبول زحمات فراوان تهداب گذاشت و توانست طیف وسیعی از شخصیتهای با اعتبار سیاسی کشور ر ا در نخستین تشکلات آن گردهم آورد ولی شوربختانه امروز چنان فضای مستولی شده که هر کدام مجبور به کناره گیری از صفوف آن میشوند.
موضوع دیگری را که میخواهم تذکر دهم اینست شما در مورد تدویرانتخابات و شفافیت آن در سازمانهای اروپای نهضت کلمات بسیار زیبای را بکار برده اید ، ایکاش خود به صحت آن معتقد بودید و عملکرد شما به صفت مسوول تشکیلات دلسوز همینطور میبود .
با تاسف یادآور میشوم که مداخلات غیر مسوولانه و غیر رفیقانه ی شما باعث ایجاد مشکلات و فضای بیباوری و بی اعتمادی میان رفقا گردیده است .از شما میپرسم آیا واقعا انتخابات شورای اروپای و کشور ها بخصوص آلمان شفاف بود؟ آیا سازماندهی های غرض آلود ، پخش اتهامات و افتراآت ناروا نسبت به بهترین رفقای ما از جانب شما و افراد چون شما صورت نگرفته بود؟ اگر شما با من موافق نیستید من حاضرم با ارایه ِ فاکتهای روشن و انکار ناپذیر به قناعت شما بپردازم.
|"تا سیه روی شود هر که درآن غش باشد"
محمد سالم امید
mohsalem_omid@yahoo.de
رفیق گرامی جلیل پرشور: موفق وکامگار باشید. من درجرمنی زندگی میکنم واین یادداشت را.
خواندم وخواستم چند سطر ِ نوشته نموده وآنرا بشما میفرستم وتمنا میکنم که نشر کنید
رفیق محترم محمد سالم امید !
امید است که جور وسالم باشی وامیدهایت نخشکد نوشته یی تانرا چنددفعه خاندم. دروغی درآن دریافت نکردم ولی باکمال تعجب ملاحظه میگردد که شما بسیار از غلو واغراق استفاده کرده اید.شما طوری از داوود جان کرن زی شخصیت ساخته اید که گویا او خودش آن نوشته را بقلم وفکر ودماغ خودشان تهیه کرده باشند، این بخش نوشته یی شما دور ازحقیقت است وباید آنرا تهمت زدن به کرن زی صاحب قیمت بدهم . این شخصیت بیچاره ومظلوم هرگز آن نوشته را نکرده است. شاید کس دیگری آنرا نوشته باشد واز نام ایشان نشر نموده ویا خودشان کدام کس دیگری را کرایه کرده وجملات چندی را گفته وفرمایش مقاله را داده است.من نوشته ی شما رفیق سالم را تبلیغ بنفع جناب کرن زی صاحب میدانم وشخصیت سازی ایشان. اگر واقعن میخواهید اورا نقد کنید ونابودی سازمان وتشکیلات جرمنی واروپای نهضت مارا به بررسی بگیرید، حقایق فراوانی وجوددارد که شما هرگز درمورد آنها تماس نگرفته اید واز این جهت بشما میگویم که اگر احساس مسئوولیت نکنید وحقایق تکاندهنده ی موجود را دربخش تشکیلات نهضت خاصتن درجرمنی که مثل آفتاب روشن است افشا نکنید یک بخش مسئوولیت اخلاقی تان نااجرا میماند ودیگران واز جمله خودم که شاهد همه زدوبندها وتعین بزور جناب کرن زی دراین مقام که حالا سه سال تمام از آن میگذرد، مجبور شویم که این حقیقت هارا برای نجات نهضتی که درراه استحکام آن تا همین اکنون تلاش فراوان کرده ایم افشا کنیم.
سازمان نهضت درآلمان مشکلات فراوانی را به خاطر بی کفایتی او ومداخله رفقای رهبری شورای اجراییه یی اروپایی وجاه طلبیهای تیم سه نفری کرن زی صاحب متحمل گردیده است .اگر توجه نشود واوبزودی برکنار نگردد، عواقب بدی را انتظار داشته باشید.
میخواهم عرض کنم که این یادداشت کوچک را با نام مستعار خود ارسال کردم، لذا مرا ببخشید
بااحترامات فایقه نیک محمد منتظر
دوست محترم نیک محمدمنتظر : نوشتهء جدید تان را به اثر خواهش خودتان ، جاگزین متن قبلی تان نمودم که گفته اید،متن جدید دارای اغلاط املایی نیست.فریاد
۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه
خموشی همترازان (!) ومدعیان پیروی راه ، درسیزدهمین سال فقدان رهبرشان؟؟ !
من ،این عکس شادروان ببرک کارمل راسه سال قبل از بازگشت دوبارهء شان به کابل ، دراقامتگاه اجباری شان که دراطراف مسکو قرار داشت، گرفته بودم
این عکس جوانی شادروان ببرک کارمل است. شخصیتی که از آوان جوانی تا آخرین لحظهء زنده گی در خدمت وطن ودربین زحمت کشان زنده گی ومبارزه کرد وبر سرآرمانهایش جان داد.
این عکس راکه یادآور آخرین سالهای زنده گی شادروان ببرک کارمل میباشد، 15 سال قبل ، من درحیرتان گرفته بودم.
عکسی از محفل پر ازدحام (مراسم آخرین دیدار ووداع ) با جثمان شادروان محمود بریالی درآلمان
رفقا ودوستان گرامی !
اینک ، سیزده سال تمام از آن روزی میگذرد که یک روح بزرگ ازقالب یک تن نحیف واستخوانی ، خارج شد ویک قلب مملو ازعشق ودوستی نسبت به ترقی وعصری شدن افغانستان وسعادت مردم زحمت کش آن ازحرکت بازماند.
آن قلب خاموش شده متعلق به ببرک کارمل، شخصیت بزرگ سیاسی وانقلابی افغانستان، رهبر حزب دموکراتیک خلق ورئیس شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان بود، که سالیان درازی درراه سعادت انسان زحمت کش مبارزه کرد، وبه اثر تلاش ونبرد حزبی که اومدتها درراءسش قرار داشت، نسلی از بهترین وطن پرستان فداکار وقهرمان، دردامان آن حزب پرورش یافت.
ببرک کارمل فقید، یکی از کمیاب ترین شخصیت های جهان بود که به مال ومتاع دنیا ارزشی قائل نشد،خوددرنهایت ِپاکی و تقوا زنده گی کرد وبه قول معروف از( جیفهء دنیا ) چیزی از او به میراث نماند. اما، باکمال تاءسف که افتخارات ومیراث فرهنگی ووطن پرستی به میراث مانده از او ،کمتر مورد شناسایی قرار گرفت ودراین زمینه همه مدعیان یاری ، رفاقت وقرابت با او، یا کوتاهی کردند ویا برخورد جفاکارانه نمودند.
دراین مورد، باید اشاره شود که تعدادی با همه پُر رویی ، خودشان را وارث افتخارات اودانستند وفقط خواستند جای اورا درعرصهً سیاست وتشکیلات باتمام جعل وتذویر اشغال نمایند، نه آنکه اورا بیشر به معرفی میگرفتند واز سالیان اخیر زنده گی شان که دراوج فقر وتنگدستی ومشکلات متعدد سیاسی وامنییتی گذشت،ونظریات جدید سیاسی وراه حلهای مطابق به شرایط را عرضه میکرد، پرده برداری میکردند وحد اقل ِدین شان را برای آرامش وجدانهای خود شان ،ادا مینمودند.
امروز 13 سال از مرگ شخصیتی میگذرد که دروقت قدرت ( چه قبل از حاکمیت وچه بعد از آن ) شخصیت های متعددی که پسان ها خود،خبر سازوتعین کنندهءسرنوشت دیگران شدند، دررکاب ایشان میدویدند وراه پاک میکردند وچیغ وواویلای( رهبر آمد) را سر میدادند، اما، با افول ستارهء قدرت دولتی ومداخلهء (جیز گر) آنوقت وطن ما، آن یار ورهبر شان را ترک کردند وصرف سال گذشته برای کم رنگ ساختن پروسهء وحدت مجدد حزبیهای به جان هم افتاده ، هشتادومین سال تولد آن انسانی را که هرگز به تجلیل ها وسالگردها علاقهء نداشت، گویا تجلیل کردند . اما، درهیچ روزی از روزهای دشواری وغم او ،ازجمله درروزهای یادبود مرگ وفقدانش ، نه لب به سخن گشودند ونه قلمی بروی کاغذ حرکت دادند. راستی چقدر درد آوراست وماءیوس کننده!.
در روز تشییع جنازهء شادروان ببرک کارمل که لشکر خروشان حزبیها وغیر حزبیهای علاقه مند ووفادار به آرمانهای بزرگ عدالت خواهی به ابتکار فرزندان وادمه دهنده گان راه او وسائر وطن پرستان ، درشهر حیرتان این آخرین محل زنده گی وجاودانه شدن ببرک کارمل ، جمع شده بودند ، با کمال تاءسف هیچ یک از یاران وآغازگران فعالیت های سیاسی سالهای اول فعالیت حزب وبزرگان وپیش کسوتان بعدی سیاسی واداری دورهً حاکمیت حضور نداشتند. تاءسف بارتر اینکه درطول 13 سال گذشته هیچ یک از این مجموعه درهیچ محفلی ویادبودی به مناسبت درگذشت وخالی بودن جای ومقام آن رهبر ویار قدیمی شان چیزی نگفتند وشاید نگویند.!
اما، هزاران فرزند حزب ووطن ، بامارش عظیم ، به سان سیل بزرگ انسانی درحالیکه شعارها بدستان شان واشک درچشمان شان بود ، تابوت آن رهبر ویگانه شخصیت باقی ماندهء نسل اولی حزب بعد سقوط حاکمیت در داخل وطن رابه کل عزت واحترام، تا ماوای دائمی اش همراهی کردند وحماسه ء ماندگار را درآن شرائطی متبارز ساختند که دروطن نیروهای جهادی وتعدادی ازمخالفین سرسخت برگشت وبه خاک سپاری ایشان در وطن بودند.( پیشنهاد میگردد که فلم تشییع جنازهً شادروان رفیق ببرک کارمل درحیرتان را تماشا نمائید)
همه ء ما، شاهد هستیم که هیچ حلقه وگروه رفیق درهیچ محفل ونوشتهء مطرح نکرد که بعد سقوط حاکمیت آن رهبری که بسیاری ها برای مطرح بودن خودشان از او به حیث وسیله وبه صورت ناجائز تاهنوزاستفاده میکنند، درریگزارهای حیرتان چطور وبا کدام امکانات زنده گی کرد ، چی نوع دربارهً آن روزگار ونقش رفقا وآتیهء وطن وجنبش میهن پرستانهء افغانستان وپیرامون دوستان ودشمنان داخلی وخارجی وطن، می اندیشید وابراز نظر میکرد.
اکنون نیز ، همهء ما با یاد آوری های سطحی از رهبران گذشته واز جمله شادروان ببرک کارمل،هرگز درصدد آن نبوده ایم که جوانب مختلف زنده گی ، مبارزه ، اثرمندی ومیراث فرهنگی ورزمی ایشان را به بررسی بگیریم واز مجموع آن توانائیها ، استعداد هاو خارق العاده گیها دراستقامت دادن مبارزه وساختارهای سیاسی- تشکیلاتی ومجموع تجارب گرانبهای دیروز مشترک مان، برای بهتر شدن امور سیاسی ، وحدت وانسجام سالم تشکیلاتی وخاتمه بخشیدن به تمام نواقص وضعف های موجود استفاده نمائیم.
آیا ، نباید عدم راه اندازی گردهمآیی ونشست وسیع صاحبان فکر واندیشه شخصیت های(رفیق وتحول طلبان سالم اندیش) را برای بررسی دستآوردها ، خدمات وبرجسته گیهای رزم وپیکار تواءم باقربانی وایثار جان باخته گان حزبی وغیر حزبی درطول این 17 سال گذشته مورد انتقاد قرارداد و همچنان ازکمبود نقد سالم ،بیطرفانه وشفاف عملکردهای دیروز انتقاد کرد؟.
اکنون که ما درآستانهء فرارسیدن ( 45 ) مین سال تاء سیس حزب خود هستیم، چه قدر به جا خواهد بود که برای تجلیل شائسته از شخصیت بزرگان فقید مان ، به خاطر گرامیداشت رهبران به ابدیت پیوستهء حزب ( رفقا ببرک کارمل ، نورمحمد تره کی وداکتر نجیب الله) وبه خاطر حرمت گذاری به خون همه شهدای پاکدل وفداکار حزب وانقلاب وهمه شهدا ، مبارزین ورفته گان راه خوشبختی مردم، پروسهء وحدت مجدد همه احزاب وحلقات ازهم جدا ساخته شدهء رفیق را سرعت سالم ببخشیم وروح آن رفته گان را شاد سازیم وازاین طریق درتحقق آرمانهای با خاک یک سان شدهً همه مبارزین ووطن پرستان، گامی مهم واساسی بگذاریم.
درود به ارواح پاک همه شهدا وبه ابدیت پیوسته گان حزب ما، جنبش انقلابی وطن وهمه شیفته گان ترقی وسعادت مردم ما
به مناسبت سیزدهمین سال وفات رفقا: شادروان ببرک کارمل، شهادت المناک شهیدداکتر نجیب الله وسال گردوفات زنده یادمحمودبریالی، بهمه رفقا اعضای خانوده های شان وخانوادهً مشترک حزبی مان ، مراتب تسلیت خودرا ابراز داشته ،روح همهءایشان را شاد میخواهیم.
باادای احترام:
جلیل پرشور
همچنان :
ما، حزبیهای سابقه وتعدادی از اعضای احزاب فعال سیاسی رفیق، به مناسبت سیزدهمین سال وفات شادروان رفیق ببرک کارمل ، رهبر حزبی ودولتی قبلی افغانستان وسومین سالگرد وفات زنده یادرفیق محمود بریالی ، یکی از شخصیت های کلیدی حزب، ، مراتب تسلیت مان را به خانواده های محترم ایشان وهمه رفقای محترم تقدیم داشته ، روح رفقای گرامی وفقید مان راشاد میخواهیم .
تعدادی از حزبیهای سویدن
نام و نیکوئی های رفیق ببرک کارمل جاودان باد !
از طرف یعقوب هادی
یاد بود شخصیت های تاریخ ساز، یاد بود خاطره ها نیست. بلکه یاد بود یک تفکر خردمندانهء انسان های هدفمنداست. آنانیکه تاریخ ساز استند ، فراتر از حدود روابط خون تباری ،مربوط خانوادهء بشری اند. به اساس همین تعریف، زنده یاد رفیق ببرک کارمل یک تن از آن شخصیت های متعلق به تاریخ مبارزات سیاسی کشور ماست ، که اکنون همهء ما فقدان رهبری خردمندانه اوشان را در شرایط بحران زده کشور مان شدیدأ احساس میکنیم .
آنگاه که یاران ورهروان رفیق کارمل در بارهء این شخصیت تاریخ ساز حرف ها وسخن های بسیار نیک را به بیان میگیرند ، بی شک که آراسته گی وپیراسته گی چنین رهبر را سزاواراست. گرامی داشت نام ونیکوئی های رفیق کارمل بخاطر آن است که اوشان از توانائی و خلاقیت رهبری بصورت واضح بهره مند بودند. حزبی راکه اوشان رهبری میکردند ،جایگاه شائسته اش در سطح ملی و بین المللی معین ومشخص بود. صاحب صلاحیت خارق العادهء بازداشت سلیقه های شخصی در درون سازمان بودند. توان وقدرت رضایت بخش خواست های رفیقانه را داشتند. به اساس خلاقیت رهبری اوشان بود که ح د خ ا به عنوان یک حزب سیاسی نیرومند وسراسری در وضعیت سیاسی کشور مطرح بود. حزبی که امروز همهء ما با افتخار ، خود را متعلق به آن میدانیم
بهترین یاد بود و شایسته ترین گرامی داشت از رهبر ما ، وحدت جزایر بوجود آمدهء حزبی است که اوشان رهبرآن بودند. لذا صدای فراخوان وحدت متعهدین آرمان آن حزب بزرگ هر روزرساتر میگردد. لذا ،همه باهم میگوییم :
رفیق کارمل! امروزدر حالیکه بار دیگر یاد شما وآرمان شما خدمت گذار خداوند بخشیده را در جمع باز مانده های شما گرامی میداریم، در حضور قلب هایمان،تجدید تعهد مینمائیم که میراث ارزشمند شما ،یعنی حزب بزرگ شما را حتمأ از چند دسته گی نجات میدهیم ویاران و رهروان آرمان شما حتمأ به هم میرسند .
روح بزرگ رفیق کارمل شادباد !
وحدت یاران ورهروان رفیق کارمل پیروزباد!
ی ه
اشتراک در:
پستها (Atom)